𝟤

644 99 3
                                    

شنل پشمی بلندی که به تن داشت رو کمی کنار داد تا به راحتی در مسیر خاکی قلعه قدم برداره.
قلعه در تکاپو بود و هریک از اعضای قلعه برای اماده سازی جشن مشغول انجام کاری بودن.
"واقعا احساس خوبی ندارم"

جونگکوک مکثی کرد و بدون اینکه برگرده هوسوک رو مورد خطاب قرار داد.
"سعی کن کاری انجام ندی که بهت مشکوک شن. افراد زیادی وجود دارد که تنها منتظر اشتباه کوچیکی از ما هستن تا مارو زمین بزنن."

هوسوک سری تکون داد و نگاهشو به جلو داد.
جونگکوک اینبار با قدم های سریع و محکم جلوی نگهبانی که کنار درب ورودی تالار نگهبانی میداد ایستاد.
"جئون جونگکوک."

نگهبانی که جونگکوک حدس میزد با این جثه ریز بتا باشه، بعد از چک کردن هویت جونگکوک این اجازه رو به الفا داد که وارد تالار بشه.
"ولی افرادتون باید چک بشن."

جونگکوک ابرویی بالا انداخت و پوزخندی اشکاری زد.
"این دستور از طرف چه کسیه؟"

"جزو وظایفم نیست که بهتون بگم."

هوسوک با صورتی که در اثر خشم قرمز شده بود به سمت نگهبانی که به‌ خاطر تاریکی شب چهره اش به طور واضح مشخص نبود خیز برداشت.
"چطور جرئت میکنی؟"

"آروم باش هوسوک"

جونگکوک با دست راستش که جلوی حمله هوسوک به نگهبان رو گرفت. به ارومی سرشو بلند کرد و چشمای نافذشو به نشانِ روی زره نگهبان دوخت. نشانی که نشون میداد او یکی از نگهبانان قلعه کارتیوره.
" باشه بتا. میتونی کارتو انجام بدی چون ما به امپراطور کارتیور بزرگ احترام میذاریم. مگه نه افرادِ شجاع من؟"

افرادش خنده ای کردن و سری تکون دادن.
نگهبان به چند سرباز اشاره کرد تا به سمت اونها بیان و در بازرسی کمک کنن.
سرباز ها از موی سر گرفته تا کفش افراد قبیله جئون رو بررسی کردن و در نهایت اجازه ورود افراد رو به داخل تالار دادن.
"اینجا خیلی خفنه هیونگ."

جونگکوک لبخندی زد و به چشم های گرد شده سوک وون، یکی از جوان ترین الفای قبیله اش نگاه کرد.
"یه روزی ما هم صاحب همچین قلعه ای میشیم."

هوسوک که به گفت و گوی جونگکوک و سوک وون گوش میداد، خنده ای کرد و دستشو رو شونه سوک وون قرار داد و با دست ازادش پس گردنی نسبتا محکمی به سوک وون زد.
"تازه میگیم به افتخار تو سالن غذاخوری رو بنفش کنن"

"هیونگ این واقعا بی ادبانست که علایق من رو به رنگ بنفش مورد تمسخر قرار میدی."

"زبون درازی نکن واسه من"

جونگکوک خنده بی صدایی سر داد و به دعوای اون دو نفر خیره شد. این دعوای های هوسوک و سوک وون هیچوقت تمومی نداشت.
"پسرا مودبانه رفتار کنید."

نامجون با تشر رو به هوسوک و سوک وون گفت و سرشو برگردوند و به اطراف نگاه گذرایی انداخت تا مطمعن به بشه کسی به این بی ابرویی توجهی نداره.
"بیخیال نامجون شی، راحت باش. امشب شبه عشقه."

𝖨 𝖢𝖧𝖮𝖮𝖲𝖤 𝖸𝖮𝖴𝄽𝖪𝖮𝖮𝖪𝖵Where stories live. Discover now