𝟥

495 82 5
                                    

"دستتو بردار."

پسر تکونی خورد و سعی کرد از اسارت دست های الفای قوی بیرون بیاد.
"بتا خیلی حرف میزنی، کم کم کاری میکنی که عصبانی بشم."

پسر مو طلایی چرخی به چشماش داد و نگاه کوتاهی به فضای اطرافش انداخت.
"این خراب شده کجاست منو اوردین؟"

"اوهوی درست صحبت کن."

هوسوک قدمی به سمت پسر برداشت و با دستاش موهای طلایی پسر رو به سمت بالا هدایت کرد.
"اسمت تهیونگ بود؟"

تهیونگ سرشو به طرفین تکون داد و با اخم اب دهانشو روی صورت هوسوک انداخت.
"به تو هیچ ربطی نداره اسم من چیه."

هوسوک خیز برداشت تا موهای تهیونگ رو توی چنگش بگیره اما جونگکوک خیلی سریع مانع انجام اینکار شد.
"اینو سالم میخوام هوسوک."

هوسوک رو به الفای رئیس تعظیمی کرد و به همراه الفای دیگر اون دو رو تنها گذاشت.

جونگکوک بازوی تهیونگ رو توی مشتش گرفت و کشون کشون به چادرش برد.
چادر تهیونگ از چادر بقیه افراد قیبله بزرگتر و مجهز تر بود.
تهیونگ رو روی چرمی از پوست حیوانی که تهیونگ نمیتونست حدس بزنه از چه حیوانی گرفته شده پرت کرد و دستای تهیونگ رو که با طنابی محکم بسته شد بود، باز کرد.
"دستات درد گرفتن؟"

تهیونگ با اخم به الفای روبه روش خیره شد. از نظر تهیونگ این مرد واقعا پررو و بی ادب بود که بعد از گروگان گرفتنش تازه ازش میپرسه حالش خوبه یا نه.
"خودت چی فکر میکنی؟ یه طوری محکم دستمو که اصلا دستامو حس نمیکنم."

جونگکوک نگاهشو به کف چادر دوخت و خنده ای کرد.
سرشو بالا اورد و به تک تک اجزای صورت تهیونگ نگاه گذرایی انداخت. شاید خدا برای ساخت پسر مقابلش پارتی بازی کرده بود. به جز این چطور ممکن بود فردی اینقدر چهره بی نقصی داشته باشه؟
"یادم رفته بود زیرخوابه های کارتیور در ناز و نعمت لنگاشونو باز میکنن. ولی نگران نباش نزاشتیم پاهات اسیبی ببینن."

"اینقدر بی فرهنگ و سطح پایینی که حتی دوست ندارم باهات دهن به دهن بشم."

جونگکوک پوزخندی زد و با دست راستش فشار محکمی به چونه پسر موطلایی مقابلش وارد کرد.
" فکر نکن چون اینجا تنها یه گروگانی بلایی سرت نمیارم."

"جرئتشو نداری الفا."

جونگکوک دستاشو بلند کرد تا ضربه ای به صورت تهیونگ وارد کنه که با ورود امگایی به درون چادرش مکثی کرد.

امگا تعظیمی کرد و فرزندش رو که با پارچه به پشتش بسته شده بود ، کمی بالاتر کشید.
"قربان من عذر میخوام که مزاحم شدم اما من مجبور بودم که بدون اجازه وارد شم."

جونگکوک سری تکون داد و به امگا اجازه داد ادامه حرفشو بزنه.
"همین الان تو چادر سوکجین بودم و زخم هاشو پاک میکردم که متوجه شدم چشماشو باز کرده. به طبیب خبر دادم که زود خودشو برسونه‌. بعد از اینکه طبیب اومد با سرعت نبض سوکجین هیونگ رو چک کرد. طبیب چیز عچیبی فهمید."

𝖨 𝖢𝖧𝖮𝖮𝖲𝖤 𝖸𝖮𝖴𝄽𝖪𝖮𝖮𝖪𝖵Where stories live. Discover now