با راهنماییش از اون فضای خفه کننده بیرون اومدیم
وارد اتاقش شدیم با اشارش روی کاناپه نشستم
جیمین : الان باید چیکار کنم
هیون : باید منتظر جواب آزمایش بمونیم وقتی نوع سم معلوم شد پادزهر رو برامون میارن
با استرس نگاهی بهش کردم و آب دهنمو قورت دارم 
جیمین: ا...اگه پادزهرش رو نداشته باشن چی ؟
نگاه اطمینان بخشی بهم کرد
هیون : پایگاه من مجهز به هر نوع سم و پادزهرِ و هر سلاح دیگه ،  پس نگران نباش
نفسی راحت کشیدن و سرمو کوتاه خم کردم
جیمین: ممنونم
با یادآوری اعضا سریع لب زدم
جیمین : به بقیه خبر دادی؟
هیون : راستش نه
با تعجب بهش نگاه کردم
جیمین: چرا ؟
هیون: یکم سوپرایز کردن نامجون فکر بدی نیست یا شاید هم تلافی
جیمین: متوجه نشدم
هیون: چون اول پیش من نیومد ... من اولویت دومش بودم ، قبل من به مینهو گفته یکی از دوستامون ا تم گفته بود بعد برگشتش بهش کمک میکنه ولی چون تو عملیات زخمی شد نتونست و نامجون  به من زنگ زد و ماجرا رو برام تعریف کرد
چشمی چرخوند و تکیه داد و پاشو روی پاش انداخت
هیون : و من از این قضیه خوشم نیومد ولی خب چون اون نامجون بود نمیشد کاری کرد بعدش هم که دست به کار شدم ، فقط خیلی خوش شانس بودین چون تازه از مامورت برگشتم و تایم خالی دارم ولی اما نامجون، اگه منتظر بمون چیزیش نمیشه
تک خنده کردم
جیمین: آدم جالبی هستی هیون شی
هیون : آره ... قهوه می‌خوری؟
جیمین: ممنون میشم
هیون: این یعنی میخوای ؟
جیمین: آره
گوشیش رو برداشت و دو تا قهوه گفت بیارن

جیمین: چه اتفاقی برای سو میفته ؟
هیون: زندان ، بهترین جا برای اونه ، اون یه قاتل دیونه هست برام جای سواله چه طور تا الان بلایی سر بقیه نیاورده ، البته اگه  اذیت کردنشون رو فاکتور بگیریم
سرمو پایین انداختم حس میکردم بغض تو گلوم داره خفم میکنه
جیمین : همه چیز تقصیر منه
هیون: چی ! نه ... به جای این طور فک کردن خوش حال باش که اونقدر دوست داشته که نخواسته با کشتن پسرا ناراحتت کنه ، تو این مورد بدجوری شانس آوردیم
سری تکون دادم سعی کردم با قورت دادن آب دهنم اون بعض رو از بین ببرم
در زدن و قهوه هامون رو آوردن ، با رفتنش دوباره به حرف اومد
سو : راستی قهوه هات رو از کجا میگیری واقعا خوشمزه بود
با تعجب زل زدم‌ بهش این آدم چه عجیبه چه زود بحث رو عوض کرد
جیمین: آدرسش رو میدم بهتون
هیون : البته باید عذرخواهی کنم که بی اجازه دست زدم
خنده کوتاهی کردم
جیمین: نه مشکلی نیست فقط خوشحال میشم دفعه بعدی خواستین بیایین خبر بدین
هیون : حتما

( فلش بک
چند ساعت قبل )

هیون : بالاخره اومدی پارک جیمین ، منتظر بودم
با ترسی که تو تنم افتاده بود بهش نگاه کردم ولی تو یه لحظه اون ترس کلا پرید ،  پوکر و کاملا جدی بهش زل زدم
جیمین: فک نکنم دزد باشی اما اگه ساسنگ فن باشی بهتره بزنی به چاک ، حوصله دردسر ندارم اما اگه نری خودم همین جا حالت رو جا میارم تا همچین غلطی نکنی جوری که  حتی از کناره ذهنت هم نگذره
هیون: اوکی حالا لازم نیست بُکُشی که ، چرا انقدر جدی شدی ، هر کی الان جای من بود میرید به خودش پسر
جیمین: مگه خودت هستی ؟
سمتم اومد و ماسکش رو از صورتش برداشت
کاملا آماده بودم که اگه قصد حمله داشت بزنم لحش کنم چون دقیقا زمانش بود که تمام حرصمُ روش خالی کنم
با دستی که سمتم دراز شد شکه بهش نگه کردم
هیون : مامور لی هیون هستم
جیمین: مامور ؟!
وقتی تردیدم رو دید دستش رو عقب کشید و از جیب کتش کارتی در آورد
هیون: کارت شناسایی برای ماموران هستش میتونی ببینی
نگاهی به کارت کردم راست می‌گفت
جیمین: چرا باید به مامور تو خونم باشه ؟!
هیون: قضیش مفصله ، ولی بهتره بگم دلیلش تویی و البته بیشتر به خاطر نامجون اینجام
جیمین: نامجون؟!
هیون: البته اون دوستمه حتما میخوای برای دوستی با اون هم مدرک نشون بدم
جیمین: نه نمیخواد فقط متوجه نشدم چرا اینجایی
هیون: بهتره نیست بشینیم
جیمین: البته بفرمایین
با نشستنش منم رو به روش نشستم
جیمین: می‌شنوم
هیون : هان سو رو میشناسی درسته
جیمین: بله
هیون : اون به خاطر تو اعضا رو تهدید میکنه
اخمی کردم
جیمین: چی؟ .... میدونم میونه خوبی ندارن ولی تهدید !!!
ابرویی بالا انداخت
هیون: از این قضیه قیقا چی میدونی
جیمین : تازگیا متوجه اختلاف به شدت زیاد اعضا و منجر شدم و ....
مکثی کردم
جیمین: و علاقه اون به من رو
سری تکون داد
هیون: حداقل یک چهارم قضیه رو میدونی.... زیاد اصل مقدمه چینی نیست پس یه راست میرم سر اصل مطلب ، میدونی چرا هر ماه در یک زمان مشخص شده ای حالت بد میشه
با جدیدت بهش خیره شدم ، اینو از کجا میدونه
جیمین: نه نمی دونم
هیون : هان سو تو رو مسموم کردم
جیمین: هان ؟!
اخمام باز شد و حس میکردم داره سر به سرم میزاره ولی هیچ آثار شوخی تو صورتش نبود و ابن باعث می‌شد بیشتر از قبل اخم کنم
جیمین: چه سمی؟! چی میگی !؟
هیون : یه زهر قوی که هان سو بهتون داده و با استفاده از این موضوع پسرا رو تهدید میکنه
مغزم تو رک آن ایستاد سم ...زهر ...اصلا این چه طور امکان داده
دستامو رو سرمو گذاشتم و خم‌ شدم حس میکردم الان سرم منفجر میشه
جیمین: آح خدای من ن...نمی فهمم
هیون: متوجه هستم که شکه شدی و این موضوع چیز عادی نیست که هر روز دربارش بهت بگن ولی الان باید بهم گوش کنی و  باهام همکاری کنی
بدون گفتن چیزی بلند شد سمت آشپزخونه رفت و به یه لیوان آب برگشت
هیون: اول اینو بخور بعد ادامه بدم
آب رو سر کشیدم و رو میز گذاشتم سرمو تند تند تکون دادم و منتظر بقیش شدم
هیون : خوب ،،جای مشکوکش اینجاست که از پسرا کارای عجیب و غریب می‌خواست تا پادزهر رو بهشون بده ، کارایی مثل اذیت کردن تو ناراحت کردنت یه جوری کارایی که باعث میشه تو از پسرا دل شکسته و متنفر بشی
با چیزایی که می‌گفت تمام کارای عجیب اعضا یادم اومد یه دفعه عوض شدنشون ، تغییر رفتار یهویی شون،  بد رفتاری ، کارای عجیبشون
جیمین: یعنی همش ...ه...همش به خاطر سو بود ب...بخاطر اون
خندم گرفته بود از یه طرفی هم دلم می‌خواست بشینم از خوشحالی گریه کنم
اونا از من دلخور یا متنفر نشده بودن، همه کاراشون همه اون کارا به خاطر اون عوضی بود
الان دقیقا به جایی رسیدم که مسموم شدنم عین خیالمم نیست فقط از اینکه همه‌ی اون اتفاق ها فقط به خاطر من بود برای محافظت از من ... برای من...من....
هیون : خوبی؟
با پشت دستم اشکام پاک کردم سری تکون دادم و نفس عمیقی کشیدم
جیمین: از من چی می خوای ؟ من باید چیکار کنم ؟ اصلا آااااح نمی‌فهمم، اصلا شما چه جوری فهمیدین؟
هیون: نامجون ، اون ازم کمک خواست دیگه نمی تونستن باهاش سر کنن به نوعی دیگه خسته‌ شدن ، فقط باید بفهمم قصد سو از کارا چی بوده ، تو چیزی میدونی ! یه سرنخ کوچک که بهم کمک کنه؟!
کمی فک کردم  تمام پازل ها داشت کنار هم جمع می‌شد و من فقط میتونستم یه حدثی بزنم چشمامو محکم بستم و بازش کردم
جیمین: فک کنم من بدونم .... نمی دونم چه جوری بگم و اگه بگم منو به چه چشمی میبینی
هیون: لطفا باهام راحت باش
جیمین: من...من به اعضا علاقه دارم ، عاشقشونم
اینبار نوبت اون بود که شوکه بشه با چشمای گرد شده بهم زل زده بود
هیون: عشق ... یعنی عاشق همه شون ؟؟؟؟
سرمو آروم تکون دادم
هیون: نه باباااا امکان نداره وااااااو این فوق‌العاده ست پسر ، عالیه اصلا
متعجب سرمو بالا آوردم این چرا خوشحال شد
هیون: این موضوع ، قضیه رو کاملا آشکار کرد اون عاشق تو بود ولی چون تو به کسی یعنی به کسای دیگه ای علاقه داشتی خواسته از اونا متنفر بشی و بعدش اونو دوست داشته باشی
دستی به صورتش کشید
هیون: چه در هم و بر هم شد ، همه چیز قاطی همه ، چند روزه خودمو کشتم تا ازش حرف بکشم
جیمین: از کی؟
هیون: هان سو
جیمین: یه لحظه اون دست شماست
هیون : آره چند روزیه مهمونم شده برای جلب توجه نکردن هم نامه استعفاش رو فرستادم
جیمین: کار شما بود ؟
هیون: آره ... خوب دیگه پاشو بریم پایگاه باید دکترا تو رو ببین
جیمین: باشه ولی ...من میتونم سو رو ببینم
هیون: چیییی؟ چرا میخوای ببینیش
جیمین: فقط میخوام باهاس حرف بزنم
هیون: مطمعنی؟
جیمین: آره
هیون: اوکی ، پس اول به یکی از پسرا یه پیام بده که دیر میری تا نگران نشن چون باید گوشیت رو خاموش کنی




عشق پنهانOnde histórias criam vida. Descubra agora