part 47

1.8K 275 123
                                    

جیمین ویو




هیون: پسرا .....
جیمین: خوب ؟!
هیون : اونا دوست دارن
چند بار پلک زدم و پوکر بهش نگاه کردم
جیمین : اوه اوکی چه چی پنهونی بود اما..‌
هیون: نه ببین اون جوری نه خوب...آاااح
دستی به صورتش کشید
هیون: تو خانواده اونایی ، براشون مهمی دیگه نه، اگه بگم هر کی بود این کارا رو میکرد دروغی بیش نیست اونا استسنائی بودن هیچ کس همچین کاری نمی کنه
جیمین: درسته کاملا درسته
هیون: خودت ببین چه قدر براشون با ارزش بودی که حاظر به انجام هر کاری برات شدن
جیمین: من متوجه همه این ها هستم هیون شی ولی منظورت دقیقا چیه ؟!
هیون : بیا بزاریم برای یه وقتی که بتونم بهت بگم ، اول کارمون رو تموم کنیم اون وقت بهت میگم منظورم چی بود قبوله ؟!
جیمین: چاره‌ای جزء این دارم ؟
هیون : نوچ
جیمین: باشه ولی کاش الان میگفتی!
هیون : به نظرم اول وضعیت جسمیت رو خوب کنیم بعد
سری تکون دادم
یه دلشوره عجیبی تو دلم بود اون چیزی که دیر شده یعنی چیه ... من چیرو باید زود تر می‌فهمیدم
هیون: میرسونمت خونه فقط باید چهار روز مرخصی بگیری تا درمانت رو شروع کنیم و زود تر از شر این سم خلاص شی
جیمین: باشه ممنونم ، برای همه چیز
هیون : قابلی نداشت وظیفم بود ، فردا صبح شروع کنیم
با تردید سرمو تکون دادم
یه حس عجیبی داشتم
انگار یه چیزی رو دلم سنگینی میکرد
نمی دونم چه مرگم شده و این حس چیه
هیون : می‌ترسی ؟
با سوالش سری به نشونه نه تکون دادم نفسم رو بیرون دادم
جیمین :راستس بیشتر عصبیم
هیون : چرا ؟
جیمین: تو این چند ماه نمی دونی چیا کشیدم ، داشتن یه عشق یک طرفه ، درد هایی که کشیدم حتی فک کردن بهش هم باعث میشه حس خفگی کنم
نفس عمیقی کشیدم و از پنجره بزرگ به منظره بیرون نگاه کردم ستاره رو به وضوح میتونستم ببینم و درخشش زیباش رو
جیمین: اذیت شدم خیلی زیاد ... نمی دونم چه طوری باهاش کنار بیام هر بار با یاد آوریش خفه میشم
دیگه چیزی نگفتم و توی سکوت هر دو به بیرون نگاه میکردیم

هیون : میدونی واسه چی تو ماشین آیینه عقب وجود داده؟
گیج از نفهمیدن حرفش سمتش برگشتم و نامطمئن جواب دادم
جیمین :برای این که بتونی عقب رو ببینی ، وجود داره!
هیون : خب اگه موقه رانندگی همیشه به آیینه عقب نگاه کنی چی میشه ؟
جیمین: تصادف میکنیم
هیون: گذشته... همون آیینه عقبه ... برای اینکه اشتباهی نکنی ، هَرَزگاهی نگاه کن ... اما تو مجبوری به جلو نگاه کنی ... وگرنه تصادف ، اجتناب ناپذیر میشه
با تحلیل حرفش بی صدا فقط سرمو تکون دادم
حق با اون بود
ولی میتونم به همین راحتی از این حس راحت شم‌؟
تک خنده ای کردم
جیمین : راستش الان دلم میخواد برم یه مشت بکوبم تو دهن سو
هیون : همین الان میتونیم بریم و انجامش بدیم
جیمین : اعضا چی ، دلم میخواد اونا رو هم بزنم .... آیییییش ولی اون وقت صورت جذابشون خراب میشه
با نگاه ریز شدش تازه یادم افتاد چی گفتم و لبخند مسخره ای تحویلش دادم که بلند زد زیر خنده
هیون : آح خدا واقعا ...بهشون حق میدم عاشقت باشن
لبخند آرومی زدم عاشقم باشن ، آره به عنوان برادر خیلی دوسم دارن
هیون: اهم اهم چیز میگم چیزی نمیخوری
جیمین : الان بیشتر به یه خواب طولانی نیاز دارم






عشق پنهانWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu