part 17

1.8K 252 122
                                    

جیمین ویو



بعد رفتن نامجون هنوزم تو شک بود الان بغلم کرد آره بغلم کررررررررد

وااااای مثل قهرمان ها منو گرفتم و نزاشت بیوفتم ،
چه محکمم گرفته بود تا از بغلش بیرون نیاااااام خداااااا اگه الان بمیرم هم دیگه مهمممم نیست عررررر

خودم رو پرت کردم‌ رو تخت ، بالشت رو برداشتم تا توانم بود داخلش داد زدم تا هیجانم و ذوق زدیگیم خالی شه
ولی با چیزی که یادم اومد کوبیدم رو پیشونیم

جیمین: احمق لخت تو بغلش بودی خااااااک تو سرم

ولی با یاد دستای گرمش دور کمرم و نفس های گرمش که به صورتم می خورد و لباش که دقیقا تو دو سانتیم‌ بودن
وقتی کمرم رو نوازش کرد آرامش خالص بود

ولی دستاش خیلی بزرگ بود و گرماش ، کاش با دستاش کل بدنم رو گرم می کرد
لب رو گاز گرفتم
فکرای بدی تو ذهنم داشت شکل می‌گرفت
سرم رو تکون دادم و خودم رو با دستم باد زدم
جیمین:چه قدر هوا گرم شد هوووووف
بهتره سریع تر لباس بپوشم برم

زود تر از همه غذام رو خوردم  بعد تشکری پاشدم و دوباره به اتاقم برگشتم  

ساعت نزدیک های ۱۲ بود ولی من هنوزم نتونسته بودم بخوابم پتو رو کنار زدم کشوی سمت چپ رو باز کردم و کلید کشوی پایینی رو برداشتم و بازش کردم
نتونستم چیزی که می خواستم و پیدا کنم کمی کشتم ، شاید جای دیگه ای گذاشتم ولی یادم اومد تموم شده از حِرسم موهام رو کشیدم آاااایش باید چی کار کنم آخه

با فکری که به سرم زد بیرون رفتم

کسی بیرون نبود چراغ ها خاموش بودن احتمالا همه خوابن پس آروم قدم برداشتم تا با صدام کسی رو بد خواب نکنم

چراغ آشپزخونه رو روشن کردم و دنباله قرص خواب گشتم
و بالاخره بعد کلی گشتن پیداش کردم و از داخل قوطی یه دونه برداشتم و گذاشت رو میز و بقیش رو جمع کردم گذاشتم داخل کابینت

بعد خوردن قرص لیوانم رو داخل سینک ظرفشویی گذاشتم و خواستم برم بیرون که به یکی بر خوردم و افتادم زمین از ترسم کم مونده بود جیغ بکشم
سرمو بالا گرفتم که یونگی هیونگ رو دیدم که سریع کنارم زانو زد و دستمو گرفت و بلندم کرد
یونگی: خوبی جیم
لبخندی زدم و سرم رو تکون دادم
بدنمو چک کرد و نگاهی به دستمام کرد و نفسش رو با آسودگی بیرون داد لبخندی زد
یونگی:اوه خوبه جاییت زخمی نشد سدمه که ندی
جیمین:نه هیونگی خوبم
یکم نگاهم کرد ، دستش رو روشنم گذاشت و آروم نوازشش کرد
یونگی:چیزی شده ؟ یکم عجبی؟
جیمین:نه نه فقط اومدم آب بخورم ،همین
یونگی:آهان باشه شب بخیر
جیمین:شب بخیر
سریع بیرون رفتم نفسم و بیرون دادم

وارد اتاقم شدم و دراز کشیدم خواستم چشمام رو ببندم ولی یادم اومد اون یکی قرص هامو نخوردم پس دوره بلند شدم و قرص هامو خوردم دوباره دراز کشید دستی به شکمم کشیدم پره آب شده
جیمین:باید بخوابم فردا کنسرت داریم
نفس عمیقی کشیدم و با شمردن اعداد سیعی کردم بخوابم و امیدوارم بودم قرص خواب زودی اثر کنه

عشق پنهانWhere stories live. Discover now