part 5

2.4K 253 22
                                    


آجوما:خوووب پسرم من همه چیز رو واست گفتم ولی تو نمی خوای اسمت رو بهم بگی ، چرا نصف شبی تو جاده چی کار می کردی؟
جیمین :اوه بله من پارک جیمینم خوب راستش منو هم گروهی هام برای کاری اومدیم  اینجا منم واسه دیدن رود خونه اومدم این طرف ولی اون جا خوابم برد بیدار شدنی هم شب شده بود پس گم شدم و به خاطر بارون لیز خوردم و افتادم
آجوما : که این طور
جیمین:ممنونم که نجاتم دادین نمی دونم چه جوری جبران کنم
آجوما خنده ای کرد  و سینی رو برداشت و قاشق رو پر از سوپ کرد و نزديکم گرفتو با سرش اشاره کرد که بخورم‌ منم با کلی خجالت خوردم
آجوما:این چه حرفیه پسرم وظیفه انسانیم بود تو هم مثل پسر خودمی
آجوما کل سوپ رو با قاشق به هم داد بعد از تموم شدنش گفتم
جیمین:ممنونم .... آم من می تونم  گوشیم رو بگیرم باید به دوستام خبر بدم
آجوما:البته ولی متاسفانه اینجا آنتن نداره یکم بخواب  واستراحت کن تا دکتر بیاد زخمت رو چک کنه بعدش با همسرم می‌بریمت پیش دوستات
جیمین: چشم هر چی شما بگین
آجوما سینی رو برداشت و از اتاق خارج شدم منم دراز کشیدم چشمام رو بستم واقعا خسته بود


با برخورد خیسی و داغی چیزی به گردنم آروم تکونی خوردم که دوباره همون اتفاق افتاد خسته تر از چیزی بودم که بیدار شم ولی با فرو رفتن چیزی به داخل پیراهنم  وحشت زده چشمام رو باز کردم که مصادف  شد بادیدن مردی که روم بود
داشت گردنم رو می لیسید و با دستش کمرم رو نوازش می‌کرد
تکون خوردم و تقلا کردم که بتونم کنارش بزنم ولی ضعیف تر از چیزی بودم که بتونم دیقه داشت گریم می‌گرفت
جیمین:ولم کن لطفا ولم کنننننننن
بدون هیچ ریکشنی به کارش ادامه می‌داد و من بیشتر از قبل التماسش  می کردم و تقلا می کردم تا بزنمش کنار، دیگه کنترلی روی اشکام نداشتم
جیمین :هق... ترو خدا کمکم کنید هق.....نکن تروووو خداااا نکن ولم کن
یه دفعه دستش رو از رو بدنم کشید ولی سرش هنوزم تو گردنم  بود 
باشنیدن باز شدن سگگ کمر بند و زیپ شلوارش دنیا رو سرم خراب شد
اینبار دستاش رو برای در آوردن شلوار من به کمرم رسوند که با جونی که تو تنم بود داد زدم

جیمین :نه نههههههه آجوماااااااااااااا هقق آجوماااااااا

با فریادم دیقه اون سنگینی رو، روم حس نکردم ولی اینبار تو آغوش گرمی فرو رفتم که با حس عطرش فهمیدم فرشته نجاتمه پس دودستی گرفتمش و تو بغلش بلند گریه کردم
آجوما:هق پسرم معذرت می خوام هققق نباید تو رو با پسر عیاشم تنها می ذاشتم معذرت می خوام هقققق چیزی نیست من پیشتم چیزی نیست دیگه نمیزارم بیاد

بعد از آروم شدنم از بغلش بیرون اومدم که آجوما  با دستش چونم رو گرفت و اشکام رو پاک کرد چشماش به خاطر گریه قرمز بود
آجوما: خوبی ؟!
آروم سرمو تکون دادم
آجوما:پسرم ؟... جیمینی... کاری که باهات هق نکرد
سرمو به نشونه نه تکون داد و آروم گفتم
جیمین:ب... به موقع ر.. رسیدین
آجوما:متاسفم خیلی خیلی
آجوما: می خوای دوش بگیری
سرم رو تکون دادم که کمکم کرد بلند شم
آجوما : حموم همین جاست فقط نباید سرت رو بشوری باشه پسر قشنگم
جیمین:باشه
آجوما:می خوای کمکت کنم
جیمین:نه ممنون
آجوما: باشه تا تو دربیای واست از لباس های پسر کوچکم میزارم و همینجا تو اتاقم که تا اون موقع دکتر هم میاد
سرم رو تکون دادم و وارد حموم شدم

دکتر داشت باند روی سرم رو عوض می‌کرد مدام تاکید میکرد باید برم شهر و از سرم ام آر آی بگیرم تا مشکلی به وجود نیاد
جیمین: باور کنید فهمیدم نگران نباشین
دکتر لوو: امیدوارم،  خوب کارم تموم شد فقط ممکنه سرگیجه داشته باشی که عادیه
جیمین:ممنونم
دکتر خواهش می کنم گفت و بیرون رفت که آجوما و آجوشی نزدیکم اومدن و روی تخت نشستن که بعد از سکوتی آجوشی به حرف اومد
آجوشی:ما واقعا معذرت می خوایم نمی دونم  چه طور اتفاق چند ساعت پیش رو جبران کنم نمیدونم چی بگم دلم می خواد زمین دهن باز کنه و برم توش  می دونم خیلی اذیت شدی من واقعا متاسفم ومعذر..
با گرفت دست آجوشی دیگه نزاشتم حرفش رو ادامه بده
جیمین:مشکلی نیست آجوشی تقصیر شما نیست من فراموش کردم پس لطف نگرانم نباشید
آجوما :تو مطمعنی که خوبی پسرم
جیمین: بله خوبم فقط میشه خواهش کنم من رو به خونه ببرین، الان نگرانم شدن
آجوشی :البته هر طور که تو به خوای ولی همسرم برات غذا آماده کرده بخور تا بریم
آجوما:درسته تو یکم استراحت کن الان میز رو میچینمُ صدات می کنم
سری تکون دادم تشکر آرومی کردم که هر دو بیرون رفتن با رفتنشون دیگه نتونستم جلوی اشکام رو بگیرم......





ویو اعضا

با زنگ خوردن گوشی ، نامجون با فکر اینکه  ممکنه خبری از جيمين باشه سریع جواب داد
نامجون: بله
رئیس: نامجون شی
نامجون:بله هیونگ
رئیس:اگه با اعضایی بزار رو اسپیکر
نامجون:بله الان میزارم
جین:چیزی شده
رئیس:  بچه ها متاسم که این رو میگم ولی هر چه سریع ترباید برگردین سئول
نامجون :چییییی یعنی چی؟
کوک :هنوز جیمین رو میدا نکردیم کجا بریم
رئیس : آروم باشین باید برگردین رسانه ها به خاطر دیر کردنتون برای برگشت مشکوک شدن ممکنه دردسر درست کنن و بفمن که یکی از اعضا نیست
یونگی: شما میفهمین چی ازمون می خواین  ، جیمین نیست تلفنش رو خونی وسط جاده پیدا کردن ممکنه بلایی سرش اومده باشه ولی شما می خواین اون رو اینجا ول کنیم و بیاییم
نامجون: نمیشه امکان نداره از اینجا تکون نمی خوریم تا جیمین رو پیدا نکنیم بر نمی گردیم
رئیس:منطقی فکر کنید بچه ها منم به اندازه شما نگرانم ولی بودن شما اونجا فایده ای نداره ، پلیس که داره دنبالش میگرده و منجر و استف هام قراره اون جا باشن پس که قبل این که آرمی ها بفهمن و دردسر بزرگی  درست شه برگردین
تهونگ: ولی هیونگ نمی...
رئیس:ولی و امایی وجود نداره ، جیمین رو هم پیدا
میکنن و میارن،خوب گوش کنید  باید تا ساعت ۴ تو کمپانی باشید اگه با دیر کردنتون دردسری به وجود بیاد اتفاقات خوبی نمی افته.
نامجون گوشی رو خاموش کرد و پرت کرد وسط حیاط
نامجون:آاااح خدای مننننننن
جیهوپ:از خودم و این مجبوریت ها متنفرم
تهیونگ: یعنی قراره تنها اینجا ولش کنیم و بیرم 
جین: پس ما به چه دردی می خوریم به چه دردی
کوک : نمی خوام برم نمی خوام‌
نامجون: مجبوریم لعنت به این زندگی  که مجبوریم
یونگی:لعنتیییی لعنتی

همشون بعد از تحویل دادن وسایل هاشون سوار ون شدن هیچ کدوم نمی خواستن برن ولی مجبور بودن تهونگ قبل سوار شدن ایستاد و نگاهش رو به جاده داد که با صدا شدنش توسط منجر داخل شد و با عصبانیت نشست.

با دلی آشوب و عذابی بزرگ تر از یه اقیانوس ، نگرانی بزرگ تر از یه آسمون، محلی که عشقشون در اونجا بود رو ترک کردن.

__________________________________

سلام سلااااام🥲
دیدین چی شد چرا آخه چراااا
آااااااااح پسر بیچارم چیا میکشه هر چی بالا و ناراحتی‌ سرش میاد 😭😭😭

شب خوش بارونکا💜💕

عشق پنهانWhere stories live. Discover now