𝐩𝐚𝐫𝐭 𝐭𝐡𝐢𝐫𝐭𝐲-𝐭𝐡𝐫𝐞𝐞

616 167 131
                                    

خواستم بگم که این پارت حکم دو تا پارت رو داره و کلی وقت صرف آپ کردنش شده...
🌹پس ووت بدین و کلی کامنت بذارین🌹
━━━━━━━━━━━━━━━

مرد کارت رو جلوی دستگیره‌ی در نگه داشت و در با صدای ضعیفی باز شد. در رو به آرومی هل داد و همزمان که ساک قرمز رنگ رو از روی شونه‌ش پایین می‌آورد، داخل رفت.

پسر نوجوون هم با شونه‌هایی افتاده، حین اینکه پاهاش رو با ناراحتی روی زمین می‌کشید، پشت سر پدرش داخل اتاق قدم گذاشت.

مستقیم سمت یکی از تخت‌ها رفت و با کله روی تشک سقوط کرد. همونطور که سرش توی بالشت بود، فریاد بلندی زد که توی بالشت خفه شد.

هم‌زمان که توی بالشت فریاد می‌زد تا ناراحتیش تخلیه شه، مشت‌هاش رو هم روی تشک می‌کوبید.

مرد که بعد از ورودشون به اتاق، مستقیم سمت سرویس بهداشتی رفته بود، با دست‌های خیس از اونجا بیرون اومد. چند تا ورق دستمال کاغذی از توی جعبه بیرون کشید و رو به پسر پرسید:
_ چرا اینجوری می‌کنی؟

وقتی جوابی ازش نگرفت، بالای سرش رفت و دست سردش رو روی گردن پسر گذاشت و باعث شد پسر یه دفعه از جا بپره. با طلبکاری به پدرش نگاه کرد و نق زد:
_ نکن!

مرد شونه‌ای بالا انداخت و گفت:
_ باشه، نمی‌کنم.. تو هم اینقدر دست‌هات رو روی تخت نکوب!

پسر از قصد، پاهاش رو محکم روی تخت کوبید و با صدای بلندی نالید:
_ نمیخوااام!
_ خب چیکار کنم؟ اصلا بکوب!

مرد با بی‌خیالی جواب داد و سمت چمدونش که کنار تخت قرار داشت رفت. کنارش‌ زانو زد و زیپ چمدون رو باز کرد تا از داخل کیف کوچیک مخصوص لوازم شخصیش، دنبال مسکن بگرده. سرش شدیدا درد می‌کرد و حس می‌کرد واقعا به یه آرام‌بخش نیاز داره.

اگه جونگکوک همراهش نبود حتما یه بطری الکل سفارش می‌داد ولی با وجود اون دستگاه ضبط انسانی که آماده بود تمام حرکاتش رو حفظ کنه و دقیقا عین اون‌ها رو اجرا کنه، الکل از توی گزینه‌هاش خط می‌خورد.

یه زمانی، یا به عبارتی دقیق‌تر زمانی که جونگکوک و تهیونگ وجود خارجی نداشتن، الکل خوردن از تفریحات مورد علاقه‌ی جین محسوب می‌شد.

تفریحی که دوست داشت همراه با نامجون انجام بده و تا قبل از به دنیا اومدن بچه‌ها اون رو زیاد انجام می‌دادن.

البته نه اینکه از اون زمان تا حالا لب به الکل نزده باشن، اما به خاطر دو تا پسر شیطون و باهوش که سریع متوجه همه چیز می‌شدن، مجبور بودن مخفیانه و با استرس مست کنن.

جین یه وقتایی دلتنگ روزهای جوونی می‌شد، زمانی که سوکجین بیست و سه-چهار ساله بود و تنها دغدغه‌ش این بود که بعد از تموم شدن درسش به جای خوابگاه کجا باید بمونه یا اینکه چه‌جوری هم درس بخونه و هم کار کنه تا پول شهریه‌ی دانشگاهش رو دربیاره.

𝐋𝐎𝐓𝐔𝐒Where stories live. Discover now