Thats all

31 6 28
                                    


همه بهش خیره شده بودن. باید همه چیز رو بهشون توضیح می داد چاره ی دیگه ای نداشت ولی نمیدونست از کجا شروع کنه. بدنش درد می کرد و پاهاش توان سرپا بودن نداشت. روی نزدیکترین صندلی نشست و نفس عمیقی کشید.

جوانا: لویی تاملینسون همین الان همه چیزو توضیح میدی وگرنه بلایی سرت میارم که تا آخر عمرت نتونی حرف بزنی.

لویی: خب نمیدونم از کجا شروع کنم.

سم: از اولش.

آنه: تو به خانوادت گفتی من اجازه ندادم هری بمونه و هری برگشته پیش من ولی هری قرار بود شب رو پیش تو باشه.

سم: د حرف بزن دیگه.

لویی وحشت زده به پدر و مادرش و مادر هری نگاه کرد. حتی دین و کستیل هم توی این شرایط نمیتونستن طرفش رو بگیرن. احساس تنهایی شدیدی می کرد. اما باید باهاش کنار میومد. اگه حقیقت رو میگفت و باورش می کردن میفهمیدن تقصیر لویی نبوده. لویی خواست حرف بزنه که مرلین صداش رو صاف کرد و همه با وحشت به سمتش برگشتن.

جوانا: یا روح مرلین تو کی هستی؟

مرلین: درود بر شما بانو. من مرلین هستم. روح مرلین.

دین بلافاصله خودش رو سپر کستیل و لویی کرد و سم جوانا و آنه رو پشتش نگه داشت. لویی سعی کرد دین رو کنار بزنه.

دین: چطوری اومدی تو؟

مرلین: از آن در

لویی: نترسین اون مرلینه. خود مرلینه. اون جادوگره. مرلین بهشون نشون بده.

مرلین دستش رو بالا آورد و صندلی لویی به سمت جلو حرکت کرد. دین رو کنار زد و رو به روی مرلین توقف کرد. مرلین بدون دست زدن به صندلی لویی رو برگردوند به سمت جمع. جوانا جیغ کشید.

جوانا: داری چیکار میکنی؟

سم: گوش کن هرکی که هستی. به پسرم آسیب نرسون خواهش میکنم. هرچی بخوای بهت میدم. بزار اون بره.

مرلین: من و لویی همراه هستیم. هیچگاه به او آسیب نرسانم.

لویی از جا بلند شد و با صدایی بلندتر از حد معمول شروع به صحبت کردن کرد

لویی: اون نمیخواد به من آسیب بزنه بابا اون کمکم کرد هری رو پیدا کنم اون دوستمه. اون جادوگره. من یکی از بزرگترین جادوگر های تاریخ رو احضار کردم تا کمکم کنه هری رو پیدا کنم. اون حتی طلسمم رو هم باطل کرد اون آدم خوبیه.

مرلین: من روح هستم.

با صدای نسبتا آرامی گفت که لویی رو متوجه صدای بلند خودش کرد و صداش رو تا حد زیادی پایین آورد.

لویی: ببخشید. روح خوبیه.

مرلین دستش رو روی شانه ی لویی گذاشت و اون رو روی صندلی نشاند.

Soulmate L.SWhere stories live. Discover now