sinner

36 8 29
                                    


خورشید غروب کرده بود و ستاره ها و ماه راهشون رو روشن کرده بود. مرلین جلو می رفت و لویی پشت سرش. از صبح تا حالا بی وقفه راه رفته بودن و لویی احساس می کرد هر لحظه ممکنه غش کنه. شاید اگه از مرلین میخواست یکم استراحت کنن مرلین به حرفش گوش می داد ولی چیزی نمی گفت. اینم یه روش بود برای اینکه خودش رو تنبیه کنه به خاطر هری. از کجا معلوم شاید هری هم الان همین حس رو داشت. لویی به خودش اجازه نمی داد استراحت کنه نه تا وقتی که هری رو پیدا کنه. مرلین وایستاد و به سمت لوبی برگشت.

مرلین: من یک روحم. میتوانم تا ابدیت قدم بزنم اما تو انسانی. خسته نشدی؟

لویی: مهم نیست باید هریو پیدا کنیم.

مرلین به لویی نزدیک شد. چشمهای لویی از خستگی و ضعف خمار شده بودن و زانو خالی کرده بود. مرلین لویی رو روی چمن های سرد نشوند.

مرلین: باید استراحت کنی. خطر در کمین است با ضعف و ناتوانی نمیتوان با آن مبارزه کرد.

لویی: پس هری چی؟

مرلین: یک ساعت بنشین لبی تر کن به آنجا هم میرسیم.

قمقمه ی قدیمی ای رو از جیبش بیرون آورد و به لویی داد. لویی تازه وقتی فهمید چقدر تشنست که لبش به آب خورد و کل آب قمقمه رو یک جا نوشید. مرلین لبخند زد و کنار لویی نشست و به ستاره ها خیره شد.

لویی: چرا کمکم میکنی؟

مرلین آهی کشید.

مرلین: داستانش طولانی است.

لویی: ما یک ساعت وقت داریم. طولانی تر از یک ساعته؟

مرلین: فکر نکنم..فقط میخواهم با کمک کردن به تو به بهشت راه پیدا کنم و بخشیده شوم.

لویی: صبرکن. مگه تو از بهشت نیومدی؟

مرلین: ارواحی که احضار می شوند تنها از جهنم و برزخ می آیند. من در برزخ بودم که ندای احضار تو را شنیدم.

لویی به خودش لرزید. تصور ارواح جهنمی و احضار کردنشون مو به تنش سیخ کرده بود.

لویی: تو که آدم خوبی بودی. یا حداقل توی کتاب ها اینطوری دربارت مینویسن. چرا نرفتی بهشت؟

مرلین: من یک گناه نابخشودنی انجام دادم. پاک تر از آن بودم که به جهنم بروم و گناهکار تر از آن که به بهشت راه یابم. شاید کمک به تو گناهم را پاک کند.

لویی: تو..تو چیکار کردی؟

مرلین: انتحار.

لویی متعجب به مرلین خیره شد. اخم روی پیشونیش نشست و به مرلین نزدیک تر شد.

لویی: داری شوخی میکنی؟ چرا خودکشی کردی؟ توم جنون بهت دست داده بود؟

مرلین: سولمیتم. او در شرف مرگ بود نمیتوانستم غم از دست رفتنش را تحمل کنم. جانم را در ازای جانش دادم اما جادو اثر نکرد و هر دوی ما مردیم. او در بهشت آرام گرفت و من به برزخ طرد شدم.

Soulmate L.SWhere stories live. Discover now