بطری های سوجو

42 12 10
                                    

2013:
_هیونگ بنظرت طوری نمیشه؟
جین همونطور که یونیفرم مدرسه رو توی کیفش جا میداد گفت:
+جونا انقد نترس فقط کافیه طبق نقشه پیش بریم.
_نقشه ی مطمئنی نیس
+اگه میترسی نیا خودم میرم
و کیفش رو روی دوشش انداخت. نامجون زیرلب لعنتی گفت و کنارش شروع به راه رفتن کرد. در شیشه ای مغازه رو باز کردن و طبق نقشه جین سمت یخچال نوشیدنی ها رفت و نامجون سمت پیشخوان رفت:
_خسته نباشید دوتا بطری سوجو میبرم
فروشنده: 1000 وون میشه
هزاز وون پول نقد در آورد و سمت فروشنده دراز کرد و به هیونگش اشاره کرد.. جین بطری هارو نشون داد و از مغازه خارج شدمرد دستش رو دراز کرد که پول هارو بر داره ولی بطور غافلگرانه ای مچ دست نامجون رو گرفت:
فروشنده: کارت دانشجوییت رو نشونم بده جوون.
نامجون به شدت ترسیده بود. اگه مرد میفهمید اونا دبیرستانی هستن به خانوادش یا مدیر اطلاع میداد. سعی کرد با نفس عمیق خودش رو  آروم کنه:
_بله توی کیفمه الان بهتون نشون میدم
مرد با اکراه دست نامجون رو ول کرد.. کمی تصنعی داخل کیفش رو گشت و رو به فروشنده گفت:
_واقعا متاسفم انگار نیاوردمش.. میرم به دوستم میگم کارت اون همراهشه.
خواست بره که مرد با عجله دستش رو محکم گرفت:
فروشنده: شما جوجه های عوضی.. از کدوم دبیرستانی؟ شماره دانش آموزیت رو بگو.
و همونطور نامجون رو به سمت دیگه فروشگاه میکشوند. کم کم دیگه اشکش در اومد و با گریه به مرد التماس میکرد:
_آجوشی توروخدا ولم کنید. ببخشید اشتباه کردم
سعی میکرد در خلاف سمتی که کشیده میشد حرکت کنه ولی مرد زور زیادی داشت. صدای گریه های نامجون شدت گرفت و اینبار هیونگش رو صدا میکرد:
_جین هیونگ کجایی؟ بیا بگو ولم کنه.. جین هیونگ (نویسنده: بچمممo(╥﹏╥)o)
مرد میخواست با تلفن به شماره ای زنگ بزنه که صداش شکستن چیزی اومد.
فروشنده: کیه اونجا؟ همدست اینی؟
کسی جواب نداد ولی صدای شکسته شدن شیشه ها بیشتر شدن انگار یکی همه ی بطری های شیشه ای را داشت میشکست. مرد سراسیمه نامجون رو ول کرد و به سمتی که صدا میومد رفت.. نامجون واقعا نمیدونست الان باید چیکار کنه و ترسیده خشک شده بود و فقط گریه میکرد . هنوز به خودش نیومده بود که دستش توسط کسی کشیده شد و از در دیگه ی فروشگاه خارج شدن. بخاطر گریه دید چشماش تار شده بودن و نمیتونست ببینه که ناجیش کیه پس فقط دستش رو محکم تر فشرد و به دویدن ادامه دادن. یکم بعد داخل کوچه ای متوقف شدن و نامجون در آغوش کسی فرو رفت. صداش رو کنار گوشش شنید:
+چیزی نیس جونا. هیونگ پیشته:)
2023:توی خونه جین بود.. خودش رفته بود تهیونگ رو ببره خونه دوستش جیمین و وقتی برگشت چند بطری سوجو بخره. نامجون برای سرکوب حس کنجکاوی خودش رو مشغول گوشیش میکرد ولی در نهایت موفق نشد.. کمی داخل نشیمن چرخید و نگاهش رو به عکس های روی دیوار داد. قلبش با دیدن عکس مراسم عروسی جین و یونا فشرده شد و به سرعت عکس های دیگه رو نگاه کرد. همه عکسها خانوادگی بودند جز یکی. عکس فارغ التحصیلی جین و نامجون از دبیرستان که باهم گرفته بودند هم روی دیوار بود. نامجون با شگفتی به عکس خیره شد و به این فکر کرد که چرا جین باید این عکس را قاب کرده و روی دیوار بزند؟؟
+خب من برگشتم
کیسه های خرید را روی کانتر آشپزخانه قرار داد.. نامجون دنبال جین داخل آشپزخونه رفت. سرک کوتاهی توی کیسه ها کشید:
_هیونگ چقد خرید کردییی
+تهیونگ رو بردم خونه آقای پارک گفتم میتونن امشب اونجا نگهش دارن و فردا با جیمین و یونا میاد مدرسه. امشبم من و جنابعالی قد ده سال میخوریم و مینوشیم.
و همونطور سمت نامجون چشمکی زد
_میخوام کمک کنم. بگو چیکار کنم
جین قابلمه برنج رو روی شعله قرار میداد:
+لطفا میز رو بچین جونا!..
و خودش مشغول انجام ادامه ی آشپزی شد..
حدودا 30 دقیقه بعد همه چیز آماده شده بود ولی نامجون هنوز موفق نشده بود چاپستیک پیدا کنه. کابینت پایینی رو هم چک کرد:
_هیونگ میشه بگی چاپستیکا کجان؟
از جاش بلند شد تا کابینت بالا رو هم چک کنه. داشت نگاهی می انداخت که دست جین از روی شونش رد شد و از قفسه بالا چاپستیک هارو برداشت...
+اونا دقیقا اینجان
نامجون برگشت تا نگاهی به جین بندازه ولی بیش از حد نزدیک بود. میتونست صدای قلب خودش رو حس کنه. پوست صاف و سفید وسوسش میکرد برای نوازش کردن صورت جین ولی ترسید از اینکه همین اول راهی که پیداش کرده باز گند بزنه و دیگه نتونه ببینتش. لبخند هولی زد و چال گونه هاش نمایان شدن:
_اوه یکم مونده بود تا پیداشون کنم
جین دست آزادش رو نزدیک صورت نامجون برد..
نامجون هیچ ایده ای نداشت که چه اتفاقی داره میوفته

K&KOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz