♡چیتر1:☆ناشناس☆♡

756 113 56
                                    

این اولین فیکیه ک شخصاً خودم مینویسمش(چندتا بازگردانی و ترجمه‌ای نوشتم ولی ادامشون ندادم) امیدوارم به عنوان یه نویسنده تازه کار ازم حمایت کنید🥺گناه دارم:(
☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆★

~Jungkook~

با خستگی از اتاق عمل بیرون اومدم و قبل از اینکه راهمو به سمت روشویی کج کنم_تا دستامو بشورم و ضدعفونی کنم_از پرستاری ک کنارم بود خواستم وضعیت بیمار رو به خانوادش اطلاع بده.

دستکش و گان یکبارمصرفمو تو رختکن دراوردم و بعد از اینکه تو سطل مخصوص انداختمشون دستای خونیمو شستم و نامحسوس از کنار خانواده‌ی بیمار ک با خوشحالی به حرفای پرستار گوش میدادن رد شدم و به طرف اتاقم راه افتادم.

عمل سختی داشتیم ولی خداروشکر با وجود سختیش عمل موفقیت‌آمیز بود و مرحله‌ی خطر رو رد کردیم.

با شنیدن صدای 'خسته نباشید دکترجئون'
'کارتون عالی بود دکتر'
'خیلی سخت کارکردید'
بدون نگاه کردن به صورتاشون فقط سر تکون میدادم و زیر لب تشکر میکردم؛خسته‌تر از اونی بودم ک تک‌به‌تک جوابشونو بدم.

به اتاق/مطبم رسیدم و در جواب 'خسته نباشید' پرستار لی 'ممنونی' زیر لب گفتم و خودمو تو اتاق پرت کردم،وقتی میگم پرت کردم یعنی به معنای کلمه خودمو تو اتاق پرت کردم و در بستم و رو مبل ولو شدم و ساعدمو رو چشامم گذاشتم تا کمی هم شده به چشمام استراحت بدم.

هنوز دو دقیقه نگذشته بود و چشمام تازه داشتن گرم میشدن ک صدای پشت سر هم نوتیف گوشیم بلند شد.

پوفی کشیدم و گوشیمو از جیبم دراوردم و ناخودآگاه چشمم به ساعت خورد ک 2نصفه شب رو نشون میداد.

ابرویی بالا انداختم.

*کلماتی ک تو""قرار میگیرن افکار شخصیتان*

"کی ساعت2شب پیام داده؟"

"کی ساعت2شب پیام داده؟"

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
SuicideWhere stories live. Discover now