san marco3

148 52 40
                                    

حوله ی روی سرش رو کمی تکون داد تا نم بیشتری از موهاش گرفته بشه... نگاهی به داخل سوییت انداخت و با افتادن چشمش به یک پر طوسی رنگ بر روی کف پوش لبخند عجیبی زد و نرمی اون رو با سر انگشت‌هاش لمس کرد.

گرم کن مشکی رنگی پوشیده بود و با بالا تنه‌ی برهنه مقابل جریان جریان باد سردی که از سمت ونتزیا می وزید قرار گرفت.

با چرخوندن پر کوچک و کرک مانند میون دستش انگار به ساعتی قبل تلپورت کرد... مجبور شد مقدار بیشتری لوسیون برای پاک کردن بدنش استفاده کنه... با وسواس خاصی احساس می کرد بوی پرنده های لعنتی رو میده.

جونگکوک توی موقعیت های وحشتناکی دوام آورده بود. بعضی وقت ها تا یک ماه از هر گونه شوینده جدا می افتاد اما اونجا ونیز بود و کسی که قرار بود کنارش هر روز هفته قرار بگیره وسواس عجیبی در نشون دادن ظاهری بی نقص داشت.

صدای گوشیش از جایی خارج از بالکن بلند شد و حواسش رو پرت کرد، شاید هم تعبیر درست این بود که اون تلفن تازه اون رو با واقعیت حضورش آشنا کرد.

لازم نبود به صفحه ی گوشی نگاه کنه تا بدونه چه کسی زنگ زده... بی هیچ مکث گوشی رو کنار گوشش گذاشت و دوباره خودش رو به جریان خنک ساحلی سپرد.

-اوضاع چطوره؟

از اینکه کسی اون طور مکالمه رو شروع کنه نفرت داشت. سوکجین هم کسی نبود که از این موضوع بی خبر باشه به هر حال اون ها سالهای زیادی رو با هم گذرونده بودند... پس اگر جین می دونست که جونگکوک از کاری متنفره و انجامش می داد تعجبی نداشت چرا کار جیمین اونقدر ها هم مرد رو ناراحت نکرده... اونقدر ها شاید معنی هیچ مقدار هم می گرفت.

-خبر خاصی شده بود خودم زنگ می زدم، لازم نبود به این شکل احمقانه بپرسی...

صدای خنده ی تیز جین از پشت خط میومد و مرد رو وادار کرد تا فحش دیگه ای رو هم به مرد نسبت بده.

-عزیزم گفتم شاید توی اونجا حوصلت سر بره! بد کردم خواستم از دوریم افسرده نشی؟

-مطمئن باش سرگرمی هام از مال تو جالب ترن!

صدای ناله ی ضعیف گربه نگاه مرد رو به سمت موجود حنایی رنگ کشوند، گوشی به دست خم شد تا زیر گردن نرم اون رو نوازش کنه...

-که اینطور! خوب پول های بی‌زبون رو خرج خوش گذرونی هات می کنی... بگو ببینم چرا هیچ خبر خاصی از اون ها نشده؟

-زیادی محتاطن! چند بار جاهایی که بهم گفتن رو رفتم و حتی قرار فروشگاه نزدیک به هزار یورو خرج روی دستم گذاشت... ولی خبری ازشون نشد!

صدای بهم خوردن وسایل از طرف دیگه ی خط اومد و بعد صدای مرد بزرگتر دقایقی بعد به گوش رسید. جونگکوک می دونست جین از پیش خانوادش بلند شده تا احیانا حرف های مهمش به گوش کسی نرسه...

The bridge of sighs💫Kookmin💫Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin