part 15

340 42 5
                                    

هییع خاک عالم
یعنی چش شددددد
رفتم تو اتاق
خواستم دروواز کنم که هری گفت وایسا بزار من واز کنم
حوله زینو برداشتو رفت درو وا کرد
یکم تو حموم موند
بعد چند دیقه با زین اومد
منم با یه قیاقه ی مضطرب به زین نگاه کردم
خدا رو شکر سرش طوری نشده بود
ازش پرسیدم:چی شد آخه زین؟
زین لبشو گاز گرفت و سرشو تکونداد:چیز مهمی نیس
نچ بچم الکی از دست رف
هاان ؟
بچهمم؟؟
ازدست رفتن؟؟
نکنه راستی راستی عاشق این شدم...
صدای زین رفت هوا:هرییی پااااامممم
ه:اه باشه باباااا
ز:کوفتو باشه خ پام درد میکنه
ه:چه کار کنم خببب
من زرتی گفتم آخی میخوای بر نگردیمم ?
زین با یه نگاه مظلومانه منو نگاه کرد ولی هری تندی گفت:نه خیییر 5 دیقه دیگه میریم بارباراا تو هم اینو جمع کن
ز:این به درخت میگن!!
هری جواب نداد و رفت
من:خخخ خودتو ناراحت نکن عزیزم یه چی گف حالا
زین چشاش گرد شد
تازه فهمیدم چی گفتم
واای حالا دیگ آبرو واسم نموند
الان میگه چه خودمونی شد این یوهو
ز:دوباره بگووو
ب:هیچی غلط کردم
ز:خخخ نهه بگوو خوشم میاد این جوری صدام کنن
ن م ن !!!!
خ کی بدش میااااد
گفتم:آخه خجالت میکشم خو
ز:خجالت نداره بیا منم از این بعد بهت میگم عزیزم خوبه؟؟
دیگه لال شدم
واقعا هیچی به ذهنم نمیرسید که بخوام بگم
یوهو هری چپید تو اتاق وغر غر کرد:اههه شما که هنووز نشستیین بدووییین رفتیماااا
بعد رفت سمت کمد
من گفتم:ساکاموون حاظر نیس وایسین الان حاظر میکنم
هری یه قیافه ی حق جانبی گرفت و رفت بیرون
منم رفتم دنبال لباسام
در کمدو که واز کردم ساکم مرتب توش بود وسایلامم توش بودن
برگشتم زینو نگاه کردم چشاش داشت برق میزد
------------
عزیزمم =)
وااییی امروز کارناممو میدن -__-
برام دعا کنین

In regret your armsWhere stories live. Discover now