Part 12-ضربت خوردن

334 51 16
                                    

-یوهوپام محکم خورد تو میله تخت:ااای پاامم!!

زین برگشت سمتم و پرسید:چی شدییی؟!

صداش یکم نگران میزد واسه همین دلم خنک شد

! لاقل انسانیت داره

جواب دادم:

پام خورد تو میله تخت وویی...

زین میشینه و یه نگاه به پام می اندازه و میگه:درد داری؟؟

ب:نه په دارم خودمو لوس میکنم خب دردمیکنه دیگهه

زین لب پایینشو گاز میگیره و میگه بیا ببرمت دکتر

ب:دکترر وسط کووه؟؟

زین دستاشو میکنه تو موهاش ته چهرش نگران و گیج میزنه یوهو دردم زیاد تر میشه و دادم میره هوا

پسرا و البته کارا با کله میان تو اتاق دید

من همانا و سوالاشون همانا:وای بارباراا چیشدیی؟

چی شده باربارااا ؟

باربارا خوبییی ؟

چت شد یوهوو؟

و از همه مسخره تر سوال نایل بود:زین تو واسه چی لباس تنت نیس؟

یوهو زین متوجه شد یادش رفت تیشرتشو بپوشه

دوباره لبشو گاز گرفت یه تیشرت ورداشت و رفت بیرون از اتاق

منم جواب سوالای بچه هارو دادم پامم یکم بهتر شد

پسرا هم رفتن بیرون و کارا فضول موند تو اتاق :خببب چی شد

ب:چی چی شد؟

ک:چرا این جوری شدی زین چی کارکرد؟

ب:گفتم که...

ک:یعنی اصلن براش مهم نبوود؟؟

تو این سوال موندم

نمیدونستم چی بگمم که زین اومد تو

---

وای بچه ها واقعن برای 1130 تا ریدر ممنونممم خیلیی خوشحال شدم

نظر بدین ببینم داستانو واقعا دوست دارین یا الکی مصلن؟؟

In regret your armsWhere stories live. Discover now