Intouchable

570 82 45
                                    


+جناب قاضی...ما،خانواده ی مقتول،کیم یوجین،درخواست قصاص و اشد مجازات رو برای قاتلش، یعنی آقای جئون جانگکوک رو داریم.

همهمه ای اطرافم بلند شد...
این درخواست، درخواست کشته شدنم بود ولی من مسخ شده نه صدای وکیلم رو میشنیدم،نه صدای پدرم و نه حتی صدای چکشهای قاضی رو... من فقط دو چشم قهوه ای میدیدم که با بی تفاوت ترین حالت به جمعیت حاضر نگاه میکرد...

من فقط درگیر چشمهای کسی بودم که بیانیه ی درخواست مرگم رو میخوند...

سه ماه ازاون روز شروع ماجرا میگذشت...
سه ماه از روزی که بعد از صرف شام با یکی از سرمایه گذارهای ژاپنی به سمت ماشینم حرکت کردم که دستی از پشت روی شونه م نشست...

برگشتم.
مردی تقریبا سی ساله رو رو‌به روم دیدم که بوی گند الکل ازش سرازیر بود و ازم پولی برای کرایه ماشین رفتن تا خونه اش رو میخاست...
از این آدمهایی که تا یک کت و شلوار پوش مارک میبینند برای درخواست کمک پیشش میرفتن،زیاد دیده بودم. خب حق هم داشت من حتی لباس زیرم هم مارک بود ولی از پر کردن شکم این بی مصرفها هم متنفر بودم ...
مودبانه برگشتم و گفتم:

_جناب آدرستون رو بگید من براتون تاکسی میگیرم.

با لحنی که کش می اومد و‌خبر از مستی زیادش میداد گفت:

×نمیخوام...میخوام‌خودم تاکسیمو بگیرم.

_درسته...شما انتخاب کنید کدوم تاکسی.من کرایه رو حساب میکنم‌.

با عصبانیت سری تکون داد و بلند داد زد:

×چرا میخوای آدرس خونمونو بدونی؟؟؟نکنه توم عاشق اونی؟عاشق اون برادر لعنتیمی؟ازت متنفرم‌.از تو و از اون متنفرم.

تلو تلو میخورد و روی هوا حرفهاش رو تکرار میکرد.
با فکر اینکه این مرد هم از همون مفت خورهایی بود که میخاست به بهانه ی کرایه ی تاکسی،هزینه ی یک پیک مشروب بیشتر رو جور کنه همراه عصبانیت گفتم:

_آقا من نه شما رو میشناسم نه هیچکدوم از اعضای خانواده تون رو... پس اگر تاکسی نیاز ندارید وقت من رو هم نگیرید.

برگشتم به سمت ماشینم برم که درد وحشتناکی توی شونه ی راستم پیچید...

مرد مست،با چاقویی به شونه ی راستم ضربه زده بود.یک آن بی حال شدم ولی خب به خاطر رقیب های زیادی که داشتیم،محکم تر از این ها بار اومده بودم...

مرد دوباره سمتم حمله ای کرد که با پام به زیر یکی از پاهاش زدم... اونقدری مست بود که نتونست خودش رو کنترل کنه و با سر به جدول بغل پیاده رو برخورد کرد و به همین سادگی، من قاتل شدم...

درسته غیر عمد بود...‌ دفاع از خود بود... اما همونطور که گفتم خانواده و شرکت ما رقبای زیادی داشت که باعث شد من امروز رو به روی معشوقم بنشینم و درخواست مرگم رو از زبونش بشنوم و با خودم زیر لب بگم:

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 17, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Jini's OneshotWhere stories live. Discover now