+این که منم!

با عجله نگاهی به کف دستی که با شیشه بریده بود انداخت، اما نبود...
نه زخمی وجود داشت و نه حتی اثری از جای زخم بود...

این بدن قطعا برای خودش نبود اما اون چهره...
چطور ممکن بود اون لعنتی انقدر شبیهش باشه؟؟
چه اتفاق کوفتی داشت میوفتاد؟!

خدمتکار که با تعجب به حرکات عجیب پسر نگاه میکرد، قدمی نزدیک تر شد و با نگرانی پرسید..

_سرورم؟... حالتون خوبه؟

به سمت دختر چرخید و نگاهی بهش انداخت..
گیج بود... خیلی گیج!

+من کیم؟

_بله؟

+اسمم رو بگو... یادم نمیاد!

فراموشی رو بهونه کرد و با شنیدن پاسخ دختر، شوک بعدی بهش وارد شد...

_شما پسر وزیر جنگ، لی جیمین هستین ارباب..

لی جیمین؟!
علاوه بر چهره‌شون، حتی اسمشون هم تا حدودی به هم شبیه بود؟
نفسش رو به شدت بیرون فرستاد و کلافه از جا بلند شد....
تو این دنیای کوفتی چه خبر بود؟!

با قدم های آرومی به طرف دختر برمی‌گشت که موضوع دیگه ای توجهش رو جلب کرد و قدم هاش متوقف شد...
یه چیزی این وسط عجیب بود.. خیلی عجیب..

+صبر کن ببینم...

اخم کمرنگی روی صورتش نشست، قدم هاش رو از سر گرفت و مقابل دختر ایستاد...
چرا زودتر متوجهش نشده بود؟

+تو چرا چینی حرف میزنی؟!

جیمین زبون چینی رو خیلی خوب بلد بود و زیاد ازش استفاده می‌کرد، پس به خودش حق میداد اگه از لحظه اول با اون دختر چینی حرف زده بود...
اما اون خدمتکار چرا...

_منظورتون چیه؟

+کره ای... چرا به زبون خودمون حرف نمیزنی؟

در پاسخ به سوال گیج دختر پرسید و خدمتکار، اخم کمرنگی کرد...
منظور پسر از سوال های عجیبش چی بود؟

_ارباب هیچ خدمتکاری اجازه نداره زبون کشور دیگه ای رو یاد بگیره...

و این سومین شوکی بود که توی این چند دقیقه بهش وارد میشد...
اون دختر راجب چی حرف میزد؟ کشور دیگه؟

+این یعنی ما... یعنی ما الان توی چینیم؟

_البته... حتی این رو هم فراموش کردین؟

پلک هاش و کلافه روی فشرد و نفسش رو با شدت بیرون داد...
اگه چینی بلد نبود چی؟
اونوقت بین غریبه هایی که حتی زبونشون رو هم بلند نبود چه غلطی میکرد؟
یا اصلا همه این به کنار، اون جئون حرومزاده رو چطور و توی کدوم جهنمی باید پیدا میکرد؟

_ارباب؟ به خونه برنمیگردین؟

خونه؟
سری تکون داد و در کنار دختر به سمت خونه ای که نمیدونست چه چیزی داخلش انتظارش رو میکشه، قدم برداشت...
آهی کشید...
بین غریبه هایی که تا به حال ندیده بود چطور باید دووم میاورد؟
چطور تنهایی تو کشوری غریبه و حتی توی چندصدسال قبل تر از زمان خودش، زندگی می‌کرد؟

Red RubyWhere stories live. Discover now