حمایت کنید
ووت و کامنتِ همراهِ متنِ داستان فراموش نشه5,8کلمه[هزار]
کانال من:THV_CO
کامنتِ "خسته نباشید و مرسی بابت آپلود و عالیه" ، دلگرم کننده ست ولی مطمئن باشید من خسته نمیشم از اینکه مینویسم...اگه دیگه خیلی خسته باشم ،زمانی خستگیم در میره که توی روند داستان نظر بدید!
*
_لعنت به هیت...لعنت به امگا بودن!
بینِ درختهای بلندِ آن جنگلِ انبوه و عظیم قدم میزدند و جیمین بابتِ بد شانسی که بهش رو آورده بود ، صحبت میکرد:
_چرا باید وسط جنگ هیت بشم؟ اصلا چرا باید توی جنگ باشم، وقتی اجازه جنگیدن بِهم نمیدن؟
شاهزاده تهیونگ که اُمگایی ریز نقش با موهای روشن بود؛ کوتاه و لطیف خندید و دستی به تَنهی درختِ تنومندی که سَر راهَش قرار داشت، کشید:
_انقدر نق نزن...نمیدونی چقدر دلم میخواد تجربهاش کنم و هیت بشم؟جیمین نگاهی پُر از احساسِ افسوس به برادرِ کوچَکتَرش انداخت و با شیطنت، رسمی گفت:
_هنوز خیلی بچهاید سرورم...البته شاید گرگِ بزرگوارتون منتظرِ آلفای خودشون هستند!پسرک بی توجه به خباثتی که از لحنِ شاهزاده جیمین پیدا بود ، آهی کشید و به آسمانی که رو به تاریکی میرفت و دانههای برف ازَش میبارید؛ خیره شد:
_از تو یکسال کوچیکترم؟ هنوزم میگی بچه؟ آلفای من کجای این جهانه؟جیمین شانهای بالا انداخت و کلاهِ شنلِ سفید و ضخیمش رو تا روی پیشانی و اَبروهایَش پایین کشید:
_ملکه مادر میگفت الهه ماه، آلفاهای قدرتمندی رو برای امگاهای اشراف زاده و سلطنتی کنار گذاشته!بنابراین میشد گفت که الهه ماه منصف نیست؟ وَ نا عادلانه میانِ فرزندانِ آلفا و اُمگای خود چه سلطنتی چه معمولی، فرق میگذاشت؟ شاهزادهی جوان بیش از حد راجعبه این مسائل فکر میکرد با اینکه به هیچ ثمری نمیرسید اما بیشتر زمانِ خلوتَش حتی در انگلستان صرفِ تفکر برای ناعدالتی الهه ماه میشد!
تهیونگ به سمتِ جیمین چرخید و کلاهِ خز دارَش رو از روی موهای سفید رنگش برداشت:
_اگه آلفای من، فردِ معمولی و سادهای باشه؛ چه اتفاقی میوفته؟جیمین که نگاهش به گُلی یخ زده وسطِ برفهای سفید ، افتاده بود ؛ روی زمین خَم شد تا دستی به گلبرگهای سُرخِ آن زیبایی بی انتها بکشد.
تعجب کرده و بی نهایت هیجان زده شده بود ولی در عین حال شروع به صحبت، راجعبه داستانی که به یادَش افتاده بود؛ کرد:
![](https://img.wattpad.com/cover/346770154-288-k396308.jpg)
YOU ARE READING
𝐑𝐞𝐯𝐞𝐧𝐨𝐮𝐬 𝐖𝐨𝐥𝐟 | 𝐊𝐕
Fanfiction+تو دلبری کردن ماهر بودی بلور...لبهایَت به کنار چشمهای دلفریبت چطور دروغ میگفت که الان فقط شعلههای نفرت رو درونَش میبینم؟ _چشمهایی که عاشقش شدی هیچوقت دروغ نمیگه وحشی...حتی حالا! +مالِ من بودی بلور...وَ حال که دیگه عشقی تو چشمهایَت نیست، محکو...