(part 6) اکس

1.4K 187 55
                                    

داشت درست میدید؟!اون لعنتی اینجا چکار میکرد؟

تهیونگ دهنش باز مونده بود واقعا نمیدونست چکار باید بکنه..اون عوضیه لعنتی...!

واقعا آخرین کسی که دوست داشت تو این موقعیت باهاش رو به رو بشه پسری بود که با لبخند عمیقی همون‌طور که دست گل مزخرفشو روی میز میذاشت به سمتش میومد،تهیونگ عصبی بود به شدت عصبی!

واقعا دلش میخواست تفنگی داشت تا بتونه تک تک گلوله هاشو مهمون تن اون عوضی کنه همینقدر عصبی...!

اما مثل همیشه چهره ی خونسرد خودشو حفظ کرد و با آرومی از جاش بلند شد،دوست نداشت بهش خوش آمد بگه اما چاره ای نبود.نگاه های عصبی پدرش تیر های آتشینی بود که آماده ی پرتاب بودن.

تهیونگ به نشونه ی ادب در مقابل پدر و مادر اون پسر کمی خم شد و احترام گذاشت که تنها جوابی که دریافت کرد پوزخند های رو مخشون بود،اهمیتی نداد...!

راستش عادت کرده بود که درجواب تمام کار هاش پوزخند دریافت کنه پس چیز عجیبی نبود... بود؟

مهمون ها بعد از مسخره بازیه خوش آمد گویی با حرف آقای کیم روی مبل ها نشسته و توسط خدمتکاران پذیرایی میشدن

آقای کیم که از موقعیت به وجود اومده به شدت راضی بود لبخند کوتاهی زد و با لحنی که کمی نرم تر از همیشه اش بود رو به دوست عزیزش گفت:

"خیلی خوش اومدی ووک اگه بدونی چقدر خوشحالم از اینکه اینجایی!"

هر دو مرد خنده ای کردن و سری برای هم تکون دادند .تهیونگ نگاهشو از پدر و دوست پدرش گرفت و به مادر و همسر دوست پدرش داد که مشغول گفت و گو بودن ،پوزخندی زد و بدون نگاه کردن به اون مزاحم لعنتی مشغول ور رفتن با گوشیش شد اما سنگینی نگاهشو کاملا حس می‌کرد

لعنت بهش ضربان قلبش بالا رفته بود.نفس عمیقی کشید تا کمی آروم بشه،الان موقعیتش نیست،تهیونگ نمی‌خواست کاری که اون پسر باهاش کرده رو فراموش کنه پس به قلب لعنتیش گوشزد کرد که بی جنبه بازی در نیاره!

خاطراتشون تو مغزش رژه میرفت،روزی که بهم اعتراف کردن،اولین قرارشون!

سوگی اون موقع ها مهربون و جنتلمن به نظر می‌رسید.تهیونگ کاملا به یاد داشت اون روز نحسو،روزی که سوگی رو درحال بوسیدن دختری دید و قلبش پر پر شد،روزی که بهش خیانت و عشق پاکش نادیده گرفته شد

تهیونگ دیگه مثل اون موقع ها ساده و احمق نبود نمیزاشت دیگه اون پسر لعنتی ازش سو استفاده کنه،درسته اون یه جورایی اکس و عشق سابقش به حساب میومد اما دلیلی بر قبول این ازدواج نمیدید

میدونست اون پسر چقدر میتونه پست و حقیر باشه و از همین واهمه داشت،زندگیش داشت نابود میشد و تهیونگ کاری نمیتونست بکنه

LOVE AGAIN // KOOKV ✔️Where stories live. Discover now