(part 4) تهیونگ گم شده

1.7K 248 48
                                    

موقع خواب آهنگ ملایمی گذاشت و پسرک رو روی پاهاش تکون میداد
مینهو چون تقریباً کل روز رو خوابیده بود حالا قصد خوابیدن نداشت
با چشمای درشت و گردش به تهیونگ خیره شده و صدا های بامزه ای از خودش در می‌آورد

تهیونگ با اینکه خسته بود اما دلش ضعف رفت برای کیوتی این پسر!
مینهو رو از روی پاهاش برداشت و روی تخت خوابوند

"دوست داری ته ته ماساژت بده خرگوشک؟!"

شنیده بود برای راحتی خواب بچه ها دست و پاشونو با روغن مخصوص ماساژ بدی تأثیرگذاره!

از اتاق بیرون رفت تا از آشپزخونه روغن رو برداره البته قبلش جغجغه ی مینهو رو به دستش داد تا سرو صداش پدرش رو بیدار نکنه

به آرومی وارد آشپزخونه شد روغن توی کمد بالا بود و از شانس گندش قدش نمی‌رسید برداره آهی کشید و صندلی رو تنظیم کرد دعا دعا می‌کرد نیوفته وگرنه دست و پاشو از دست میده!

به آرومی روی صندلی ایستاد و کمی قدبلندی کرد تا روغن رو برداره
لعنتی اون روغن لعنت شده دقیقا روی کابینت ها بالا ترین نقطه از دست های ظریف پسر بود

یک پاش رو بلند کرد و روی میز گذاشت ناچار روی میز ایستاد و بالاخره انگشت هاش سردی قوطی ای رو حس کرد به سختی کمی به جلو خم شد دستشو دور اون قوطی حلقه کرد و سمت خودش کشید

"داری چه غلطی میکنی؟!"

اوپس!!!

تهیونگ ترسیده نزدیک بود بیوفته که به سختی دستشو به لبه ی کابینت ها گرفت و خودشو بالا کشید جیغ کوتاهی از دهنش خارج شد
به آرومی سرش رو به عقب برگردوند و با چهره ای متعجب و همینطور کمی عصبی رو به رو شد

جونگکوک دست به سینه جلوی در آشپزخونه ایستاده و اون موجود عجیب و مرموز که از کابینت هاش آویزون شده بود رو نگاه میکرد

تهیونگ صدای گریه مانندی از خودش در آورد و به اون مرد بی ادب که حتی به خودش زحمت نداده بود بیاد کمکش خیره شد

"خب ام میشه اول کمکم کنید بیام پایین؟"

جونگکوک ابرویی بالا انداخت و پوفی کشید اون پسر دردسرساز وقتی بلدنبود بیاد پایین اصلا برای چی رفته بود بالا! ناچار سمتش رفت و دستش رو گرفت چرا اینقدر پوستش لطیف و نرم بود؟!

تهیونگ همینطور که حواسش بود روغن از دستش لیز نخوره با کمک جونگکوک از روی میز پایین پرید

جونگکوک مچ دست پسر رو ول کرد و قدمی عقب رفت دوباره دست به سینه ایستاد و با چشمای ذوب کننده اش بهش خیره شد

"میشنوم!! اون بالا چکار میکردی؟"

تهیونگ قوطی روغن رو روی میز گذاشت و با دست دیگه اش رد انگشت های اون مردک بی ادب رو ماساژ داد چرا اینقدر محکم دستش رو گرفته بود حس میکرد دور مچش میسوزه و گز گز می‌کنه به سختی جلوی خودشو گرفت تا حرف بدی از دهنش بیرون نیاد

LOVE AGAIN // KOOKV ✔️जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें