جونگکوک خیره به دو پسر جام شرابش رو سر کشید و بعد از مکث کوتاهی ادامه داد...
_منم یه آدمم با یه سری توانایی های متفاوت!
+آدم؟.. گوش آدم نیست که گوش خره با شنوایی الاغ!
زمزمه ریز تهیونگ پوزخند کمرنگی روی لب های آنوبیس آورد...
جیمین اما خیره به لب های کش اومده مرد، سقلمه ای به پهلوی پسر زد و زیر لب غرید...
+داره میشنوه احمق!
تهیونگ لب هاش و روی هم فشرد... جیمین نفس عمیقی کشید و نگاهش رو قفل گردنبندی کرد که حالا روی سطح چوبی میز رها شده بود...
_برای چی اینجایی؟
نگاهش رو از گردنبند گرفت و به چشم های عجیب مرد داد...
بدن بی جون پدرش هنوز هم مقابل نگاهش بود...
هنوز هم خواهان کوبیدن مشتش به صورت اون عوضی بود اما...
+یاقوت سرخ رو میخوام...
جونگکوک تکخنده کوتاهی کرد و ابرویی بالا انداخت...
برای به دست آوردن اون گردنبند مجبور شده بود یکی از دشمنای قدرتمندش رو به درک بفرسته و حتی انرژی زیادی برای اینکار از دست داده بود پس...
_بیخیال پسر!... تو که فکر نمیکنی من این گردنبند و بهتون میدم؟
جیمین پلکی زد و سکوت کرد...
البته که انتظار نداشت اون مرد به راحتی از یاقوت سرخ بگذره...
فکر میکرد میتونه بدون درگیری اون گردنبند رو پس بگیره؟
قطعا محال بود!
_من برای به دست آوردن یاقوت سرخ پارکِ عزیزم رو از دست دادم... چه انتظاری ازم داری؟!
جمله پر از طعنه و تمسخر مرد، جیمین رو به حدی عصبی کرد که با دست های مشت شده قدمی به سمتش برداشت...
میخواست جوری اون موجود عوضی رو زیر مشت و لگد بگیره که صدای خورد شدن استخون هاش رو بشنوه اما انگشتهای حلقه شده تهیونگ به دور بازوش، اجازه اینکار و بهش نمیداد..
_میخوای چیکار کنی؟!
پلک هاش و روی هم فشرد.. نفسش رو با شدت بیرون فرستاد و گره دست هاش رو باز کرد...
باید یه راهی برای گرفتن گردنبند پیدا میکرد وگرنه...
نگاهی به اطراف انداخت... هیچکس اونجا نبود...
قطعا آنوبیس تنها بود و حتی طبق گفته عموش قدرت زیادی نداشت پس... میتونست از پسش بربیاد؟!
پشت به مرد چرخید و مقابل تهیونگ ایستاد... میدونست هرچقدر هم که آروم حرف بزنه اون صداش رو میشنوه، پس مردمک های روشنش رو بین چشم های منتظر تهیونگ چرخوند و بدون این که هیچ صدایی تولید کنه با مکث بین هر کلمه لب زد...
+من حواسش رو پرت میکنم تو گردنبند رو بردار...
تهیونگ مضطرب سری تکون داد... توی لب خونی کردن مهارت بالایی داشت اما...
YOU ARE READING
Red Ruby
Historical Fiction(یاقوت سرخ) ❥⋅•⋅•┈┈┈┈⋅•⋅•⋅❥ _به صدای قلبت گوش کن و هرکاری که گفت، همون کارو انجام بده +از اعتماد کردن به قلبم پشیمون نمیشم؟ _اعتماد به قلبت پشیمونی میاره و اعتماد به عقلت حسرت...تو کدوم و ترجیح میدی؟ +به قلبم گوش کردم... _خب...چی گفت؟ +میشه بغلت...
Part2 (s1)
Start from the beginning
