سر تا سر محوطه با درخت های بزرگی پر شده، عمارت توی سکوت فرو رفته و جز صدای جغد هایی که اطرافشون دیده میشدن، صدایی شنیده نمیشد...

_اینجا خیلی خوفناکه پسر... نمیشه بریم صبح بیایم؟

با ترس گفت و جیمین نیم نگاه نگرانی به سمتش انداخت...
اصلا حس خوبی به اونجا نداشت...

+نمیشه... هرلحظه ممکنه گردنبند رو فعال کنه و قدرت هاش رو پس بگیره..

به آرومی زمزمه کرد و خودش رو به ورودی عمارت رسوند... دستش و روی در گذاشت و به محض باز شدنش، اخم کمرنگی روی پیشونیش نشست...
باز بودن هر دو در عمارت اتفاقی بود یا....

به همراه نفس عمیقی که کشید، افکارش رو کنار زد و داخل شد... صدای قدم های کوتاه تهیونگ رو پشت سرش میشنید و همین باعث میشد در کنار نگرانی‌ برای اون پسر، کمتر مضطرب باشه...

نگاهش رو اطراف خونه چرخوند و طولی نکشید که گره بین ابروهاش عمیق تر شد...
هیچ چیز اونجا نبود..
نه وسیله ای وجود داشت و نه حتی نشونه ای از یک آدم زنده...

_چرا هیچ خری پر نمیزنه اینجا؟

زمزمه آروم تهیونگ رو شنید... پس متوقف شد و قصد داشت به سمتش بچرخه که با برخورد محکم پسر بهش، قدمی به جلو پرت شد...

_چرا سر راه وایمیستی!

+جلوتو نگاه کن!

با حرص لب زد اما قبل از اینکه تهیونگ فرصت کنه جوابش رو بده، صدای بمی توجهشون رو جلب کرد...

_پس بالاخره اومدی....

بزاقش رو به سختی فرو داد... به سمت پله های پیچ در پیچ عمارت چرخید و نگاه خیره‌اش رو قفل قدم هایی کرد، که یکی یکی پله ها رو پایین میومد...

مرد با رسیدن به انتهای پله، برای ثانیه ای ایستاد و با دیدن کسی که حقیقتا انتظار دیدنش رو نداشت، ابرویی بالا انداخت...

_اوه... وارث خاندان پارک؟

دندوناش و روی هم فشرد و عصبی دست هاش رو مشت کرد...
خودش بود...
آنوبیس...
همون لعنت شده ای که پدرش رو کشته بود...

+مشتاق دیدار جئون جونگکوک!

+مشتاق دیدار جئون جونگکوک!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

پارک جیمین
25 ساله

پارک جیمین25 ساله

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

کیم تهیونگ

25ساله

❥⋅•⋅•┈┈┈┈⋅•⋅•⋅❥

اینم از پارت اول امیدوارم خوشتون بیاد🤭💜
ووت فراموش نشه✨

Red RubyWhere stories live. Discover now