+رسیدیم...
با شنیدن صدای آروم پسر، توجهش جلب شد...
سرش رو چرخوند و به عمارت بزرگی چشم دوخت که ماشین بهش نزدیک و نزدیکتر میشد...
عمارت چشم نواز و زیبایی بود اما...
چرا برای اون دو ترسناک به نظر میرسید؟
جیمین بلاخره ماشین رو متوقف کرد و بعد از نفس عمیقی که کشید، با تاخیر پیاده شد...
به بدنه مشکی رنگ ماشینش تکیه داد و خیره به عمارتی که قاتل پدرش داخلش بود، پلکی زد....
عصبی بود و بدون شک برای کشتن اون عوضی لحظه شماری میکرد اما... نمیتونست!
_تو که نمیخوای کاری که عموت گفت رو انجام بدی؟
تهیونگ به محض اینکه کنارش ایستاد پرسید و با نگرانی به پسر خیره شد...
مطمئنا اگر حس میکرد جیمین قصد انجام چنین کاری رو داره، اجازه نمیداد حتی پاش رو داخل اون عمارت بزاره...
+مگه دیوونهام؟
جیمین به آرومی جواب داد و تهیونگ نفس راحتی کشید...
انجام اون کار به نظر هردوی اونها فوقالعاده احمقانه بود!
+همین جا بمون تا برگردم...
_منم باهات میام!
به سرعت گفت و جیمین با اخم کمرنگی بهش نگاه کرد...
نمیتونست اجازه بده تهیونگ همراهیش کنه، اون هم وقتی که خودش هم نمیدونست اون داخل چه خبره...
+تهیونگ لطفا... اون مرد خطرناکه نمیخوام بلایی سر تو یکی بیاد!
تهیونگ اما چشمی توی حدقه چرخوند و به سمت عمارت قدم برداشت...
اون احمق با اینکه میدونست ممکنه خطرناک باشه، قصد داشت تنهایی وارد اونجا بشه؟
_منم همراهت میام و تو نمیتونی جلومو بگیری جیمین!
با جدیت گفت و درحالی که با سر به عمارت اشاره میکرد ادامه داد..
_نمیای؟
جیمین آهی کشید و به سمت پسر قدم برداشت...
رفیق لجبازش رو به خوبی میشناخت و میدونست وقتی تصمیمی میگیره، هیچ جوره از تصمیمش کوتاه نمیاد...
تهیونگ دستش رو به در آهنگی رسوند و فشار کمی بهش وارد کرد، اما به محض باز شدن در دستش رو فورا عقب کشید....
چرا... در باز بود؟
_چرا...
برای پرسیدن سوالی لب باز میکرد که بلافاصه با دیدن جیمینی که در و هل داده و قصد ورود به عمارت رو داشت، چشم هاش گرد شد و به سرعت بازوی پسر رو گفت....
+همینجوری بریم تو؟ زنگ نمیزنیم؟
جیمین چشم غره ای به بهش رفت و بازوش رو از بین انگشت هاش بیرون کشید...
اون احمق متوجه موقعیت نبود؟
_مگه اومدیم مهمونی تهیونگ؟
با یادآوری هدفشون از اونجا بودن، "آهان" ای گفت و بدون حرف اضافه ای پشت سر جیمین وارد شد...
نگاهش رو دور تا دورش چرخوند و برای لحظه ای به خودش لرزید...
YOU ARE READING
Red Ruby
Historical Fiction(یاقوت سرخ) ❥⋅•⋅•┈┈┈┈⋅•⋅•⋅❥ _به صدای قلبت گوش کن و هرکاری که گفت، همون کارو انجام بده +از اعتماد کردن به قلبم پشیمون نمیشم؟ _اعتماد به قلبت پشیمونی میاره و اعتماد به عقلت حسرت...تو کدوم و ترجیح میدی؟ +به قلبم گوش کردم... _خب...چی گفت؟ +میشه بغلت...
Part1 (s1)
Start from the beginning
