چانیول با صدای خوابآلودی با سرعت توضیح و بکهیون با لبخند سرش رو تکون داد و پنج دقیقهی بعد بود که جلوی درختی که کمی بلندتر از بکهیون بود ایستاده بودن.
- بگیرش، اینبار خودت انجامش بده!
چانیول همونطور که ستارهی طلایی رنگ رو سمت بکهیون میگرفت، گفت و بکهیون فقط تونست در سکوت ستاره رو ازش بگیره، درواقع هیچوقت اون لحظه که با کمک چانیول ستاره رو سرجاش قرار داده بود رو از یاد نبرده بود و حالا که چانیول اینطور رفتار کرده بود باعث میشد با خودش فکر کنه که هردوشون چقدر تغییر کردن، بکهیونی که حالا دیگه چشمهاش برق نمیزدن و برای قرار دادن ستاره احتیاجی به کمک ددیش نداشت و چانیولی که حالا غمگین نگاهش میکرد و به خودش اجازه نمیداد تا جلو بره، انگار فاصلهی اونها با خود قبلیشون به اندازهی یک عمر بود نه فقط چند سال کوتاه، اونها عوض شده بودن، درسته که رنج کشیده و خسته شده بودن اما حالا بهتر از هر زمانی میتونستن شرایط رو چه در گذشته و چه در حال درک کنن و این نتیجهای بود که اصلا راحت به دست نیومده بود!
+ بذار لامپهارو خاموش کنم!
بکهیون لامپهارو خاموش کرد و چند دقیقهی بعد بود که نورهای چشمکزن و رنگارنگ به درخت جلوهی زیباتری دادن و باعث شدن اینبار بکهیون با هیجانی کودکانه بهشون خیره بشه و چانیول هم به چهرهی بکهیون که انعکاس نورهای رنگی روش میافتاد، خیره بشه و با خودش فکر کنه که اون حتی لایق این تصویر هم نیست!+ حس عجیبی داره!
بکهیون همونطور که روی کاناپهی نزدیک درخت مینشست گفت و نفس عمیقی کشید، آستینهای پیراهن سفید رنگش رو بالا داد، سیگار و فندکش رو از روی میز برداشت و همونطور که روشنش میکرد ادامه داد:
+ این که بعد از گذشت سالهای زیادی دوباره کریسمسم رو اینجا میگذرونم حس عجیبی داره، این که دیگه نه من و نه تو آدمهایی که توی گذشته و توی این خونه کریسمسشون رو جشن میگرفتن، نیستیم هم حس عجیبی داره!
پک عمیقی به سیگارش زد و نگاه گذرایی به چانیول که روی کاناپهی تک نفرهی کنارش نشسته بود، انداخت...نگاه داخل اون چشمهای درشت اذیتش میکردن، اون غمِ عمیق و اون خستگیِ آشکار برخلاف تصوراتش هیچوقت خوشحالش نکردن، فقط باعث شدن دلش بخواد با وجود زخمهای خودش کنارش بمونه تا فقط بتونه رد این غم و خستگی رو از نگاه مردش پاک کنه!
+ آخرین کریسمس مشترکمون رو یادته؟ تو بیقرار و دلتنگ من بودی و من سعی میکردم همه چیز دربارهی تورو به خاطر بسپارم تا بتونم ازت بگذرم، بگذرم و برای همیشه ناپدید بشم!
خندهای کرد و همونطور که سرش رو تکون میداد گفت:
+ شاید حماقت باشه اما حالا دوباره اینجام!
YOU ARE READING
Hey Little,You Got Me Fucked Up [S2]
Romance•|🖇 فیـکشن: #HeyLittleYouGotMeFuckedUp [S2] •|🖇کـاپل: چـانبک ، هونهـان ، کریسـهان •|🖇ژانــر: ددی کیـنک ، رمنـس ، انگسـت ، درام ، روزمـره •|🖇 هپی انــد •|🖇نویـسنده: WhiteNoise وایت نویز ❞ پسر مو مشـکی و ریـزجثـهای که تازه از زنــدان خارج شده...
•ᝰPART 62☕️
Start from the beginning