12

147 18 6
                                    

peach
___________________________________________
_من اسمش رو بهش بر میگردونم...

پوزخندی از حرف هوسوک روی لبهاش نقش بست و با کشیدن یقه ی کت مرد اون رو وادار به بلند شدن کرد.
_حالا از اینجا برو و دفعه بعد دست پر برگرد!
هوسوک ناباور وعاجزانه به چشمهای بیرحم جین چشم دوخت وسرش رو برای مخالفت چرخاند.
_نه...من باید باهاش صحبت کنم.
خنده ی عصبی مرد و نگاه بی روحش صورتش رو هدف گرفته بود.
_اون نمیخواد ببینتت!
_چ...چییی؟!
یخ زده با پاهای سست شده روی برگرداند وبه جیمین نگاه کرد.این یعنی جیمین ازش متنفر بود!
_اون میدونه که تو رهاش کردی...
جین با ناراحتی زمزمه کرد اما جمله اش برای گوشهای هوسوک بلندتر از فریاد بود.
سیگاری بیرون کشید و بعد از روشن کردنش به چهره ی وارفته ی هوسوک خیره شد.عجز و پشیمانی رو به خوبی می دید اما بخشیدن این مرد از بخشیدن جینوو هم سختتر بود، هوسوک اعتماد جیمین رو شکسته بود و قطعا تاوانش بدترین خردشدن بود.
_وقتی رهاش کردی اون زنده بود...
دود سیگارش رو بیرون داد و به جیمینی که گوشه ای از حیاط روی نیمکتی نشسته و احتمالا مثل همیشه مشغول ضبط کردن ملودی های قلبش بود، نگاه کرد و لبخند تلخی زد.
_خیلی طول کشید تا حالش خوب بشه...
قطرات اشک مرد پی درپی سر می‌خوردند وبی توجه به موقعیت دردمند می چکیدند.از خودش بابت گذشته متنفر بود اما دیدن حال جیمین حسی شبیه به جهنم واقعی داشت، هوسوک هیچ وقت تا این اندازه از انسان بودنش پشیمان نبود...
_خیلی طول کشید تا پیداش کنم...ضربه ی جینوو به چشمهاش آسیب زد...
با یادآوری اون روز وحشتناک بدنش به لرزه افتاد ،روزی که با خوشحالی وارد خانه شده بود اما دیدن بدن بی حال جیمین پایین پله ها و خونی که کفپوش هارو رنگی کرده بود نصف روحش از بدنش پرکشیده بود، زمانیکه جینوو با چشمهای اشکی به پایین پله ها خیره شده بود واز ترس بند بند وجودش میلرزید...

_م...من...اون...نفس...نمیکشید!...
_خفه شو
با عصبانیت سیگارش رو زیرپا له کرد و چنگی به موهای مشکین رنگش زد.
_تو اونو مثل یه آشغال رها کردی اونم وقتی که هنوز زنده بود!
چشمهاش سیاهی رفت و سرش رو میان دستهاش گرفت.این نمیتونست واقعی باشه...تصور قلب شکسته ی جیمین وقتی که روبه مرگ بود ونجات می طلبید اما توسط هوسوک رها شده بود چیزی فراتر از درد بود، اون با دستهای کثیفش روح امیدوار جیمین رو کشته بود...
_من...من...نمیتونم...
_اون سال‌ها پیش جینوو رو بخشید اما با خبرهایی که از موفقیتهات رسید شوکه شد...
نگاه خیسش رو بالا آورد وبه جین که دومین سیگارش رو آتش میزد دوخت.
_اون با فهمیدن دزدیده شدن رویاو آرزوهاش نابود شد وقتی که فهمید تو جینوو رو جیمین جا زدی!
.........................

فرشته ی نجات من کجاست ؟
حالا که امروزم به سر رسید، لطفاً یک نفر نجاتم بده.
بنظر میاد حال همه خوبه...
میتونی بهم نگاه کنی؟ چون من آبی و خاکستری ام...
بازتاب اشکهام تو آینه به این معنیه که رنگ واقعیم رو پشت خنده هام پنهان کردم...
آبی و خاکستری

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 20, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Heartbeat |kookmin|Where stories live. Discover now