شینا و ایکس‌باکس

28 4 0
                                    

تقریبا یک هفته بعد که برای ناهار به خانه پدری رفته بود، امیرعلی جور دیگری رفتار میکرد و از شینا میخواست به اتاقش بروند تا یواشکی صحبت کنند.
شینا تا به حال امیرعلی را انقدر مشکوک ندیده بود وقتی به اتاق کودکانه امیرعلی رفتند، امیرعلی گفت: نمیخواستم بابا بفهمه
شینا متعجب گفت- چی شده؟
امیرعلی گفت: پریروز که داشتم از سرویس مدرسه پیاده می‌شدم یک مرده اومد باهام حرف زد در مورد تو
شینا: من؟؟؟
امیرعلی: آره گفت که شینا رو می‌شناسی؟ چی‌کاره‌ی تو میشه، گفتم من با غریبه ها حرف نمیزنم
شینا: خب...
امیرعلی چشم هایش برقی زد: گفت من که غریبه نیستم، شینا رو میشناسم، میدونم تو هم می‌شناسیش، گفتم آره که می‌شناسم... خواهرمه، گفت باریکلا ، خب کجاست خواهرت؟ گفتم اینجا نیست که خونه خودشه، خونه داره ، یارو گفت: با شوهرش زندگی میکنه؟ من خندیدم گفتم نوچچچ شوهر نداره که! با دوستش خونه داره یه وقتا هم میاد پیش ما. گفت شماره ات بهش بدم باهات کار داره گفتم نمیدم . گفت اگه شماره رو بدم یه جایزه خوب برام میخره، گفتم مثلا چی؟ گفت ایکس باکس از اون جدیداش به شرطی که کسی نفهمه
با چشم های گرد شده گفتم: شماره رو که بهش ندادی، حتما میخواسته گولت بزنه
امیرعلی گفت: ندادم گفتم باید از خود شینا بپرسم، اگه اون گفت باشه بهت میدم
شینا دستی روی سر برادر کوچکترش کشید و متفکر گفت: یارو که میگی چه شکلی بود؟
امیرعلی: جوون بود ، خیلی هم خوش تیپ بود یه بوی ادکلن هم می‌داد که نگو، یه ماشین خیلی گرون هم داشت، اسمش هم گفت،‌ گفت بهت بگم وحید اومده، میگما .... فکر کنم... فکر کنم میخواد با تو عروسی کنه
شینا: این فضولیا به تو نیومده
و به وحید فکر کرد که دقیقا مثل توصیفات برادرش بود خوش تیپ و بوی ادکلن و ماشین گرون قیمت.
امیرعلی گوشه لباس شینا رو کشید و گفت: شماره ات بدم بهش
شینا نگاهش کرد، برادرش باهوش بود اما نمی‌دانست چه جوابی بدهد.
امیرعلی گفت: فهمیدم بهش میگم اگه برام ایکس باکس اوردی شماره رو بهت میدم اگه نه شماره نمیدم تازه به پلیس هم خبر میدم
شینا خندید و گفت: تو خیلی زرنگی
امیرعلی هم خندید و گفت: به نظرت راست میگه؟که ایکس باکس میخره؟؟
شینا شانه ای بالا انداخت : نمیدونم
و از اتاق امیرعلی بیرون امد، پروانه خانم با لبخند گفت: اا اومدی شینا جون تازه میخواستم براتون میوه بیارم، ندیده بودم با امیرعلی گرم بگیری
شینا فقط لبخند زد و روی یکی از مبل ها نشست.
سه روز بعد در حالی که شینا منتظر بود گوشی‌اش زنگ‌ خورد . در این سه روز همه شماره های‌ ناشناس را شتابان جواب داده بود به این امید که بتواند با وحید صحبت کند.
سحر گفته بود: یعنی یارو انقدر دنبالته که حاضره به امیرعلی یه همچین باج‌گنده ای بده؟ میدونی چقدر قیمتشه؟ 
و از اینترنت سرچ کرد و قیمت را گفت، شینا فکر نمی‌کرد که وحید در مورد آوردن ایکس باکس راست گفته باشد، با این‌قیمت ها بعید بود، زیر لب گفت: نه بابا مگه یارو مغز خر خورده؟!
حالا تلفنش داشت زنگ‌ میخورد و‌شینا هول و دستپاچه به شماره ای ناشناس نگاه میکرد، جواب داد: الو
- سلام شینا خانم
شینا آب دهانش را قورت داد همان صدا بود، همان مرد ...
- سلام
- من وحیدم، همون که آدرس مدرسه محبی رو ازتون گرفت
شینا: بله یادمه
-چه خوب که یادته
شینا مکث کرد، وحید گفت: برادر شیطونی داری، تا براش ایکس باکس نخریدم لب از لب وا نکرد.
شینا لبخندی به لبش آمد و گفت: نباید این کارو می کردید
وحید: اختیار دارید شماره شما برای من ارزش بیش از این رو داره
و ادامه داد: میخواستم ببینم وقت دارید با هم یه قهوه‌ای نوشیدنی چیزی صرف کنیم و بیشتر آشنا بشیم؟
شینا منتظر همین بود، اما کمی تعلل کرد و گفت: نمیدونم چی... بگم
وحید: اگه لازمه برای شما هم یک ایکس باکس بخرم؟
شینا خندید و گفت: نه لازم نیست.... اوووم.... باشه
وحید: من سه شنبه عصر برنامه ام آزاده
شینا فکری کرد: سه شنبه؟؟؟ نه من کار دارم...
- خب نظرتون در مورد چهارشنبه چیه؟
شینا اینبار موافقت کرد.
نمی‌خواست بیشتر از این قضیه را کش بدهد. میخواست وحید را ببیند.
بعد از قطع کردن گفت: حالا چی بپوشم؟
وقتی سحر از راه رسید شینا در مورد تلفن همه چیز را گفت ، سحر چشم های سیاهش را به شینا دوخت و گفت: انگار داره جدی میشه
شینا: اینطوری نگو، دلم شور می افته
سحر: خیلی خب بابا، هول نشو، یه قرار کافی‌شاپیه‌ ، مگه دفعه اولته که داری با یه پسر بیرون میری؟
شینا: نه... ولی دفعه اولیه که با یه آدم درست و حسابی آشنا میشم
سحر : منظورت آدم پولداره؟
شینا گفت: پولدار، خوش تیپ، اهل کار ، اونای دیگه قرار اول به دوم نرسیده یه جوری شخصیت خودشون نشون میدادن که می فهمیدم نباید ادامه بدم، فقط نگاهشون به هیکل و قیافه من بود، فقط دنبال رابطه یه شبه بودن، نه اینکه دنبال رابطه جدی باشن، اما وحید، واسه گرفتن شماره من چقدر خودش به زحمت انداخته
سحر: آره عجیبه ولی عجله نکن، باید خوب بشناسیش، شاید قاتل زنجیره ای بود که زنهای خوشگل رو گول می زنن و می کشند
شینا خندید: شانس منه حتما یک بار هم که یکی جدیه قاتله
سحر : باهاش خونه اش نری یا باغ یا جای خلوت
شینا: مگه من بچه ام
سحر: بچه که نه، ولی این یارو انگار بلده چطوری مخ بزنه
شینا از اینه قدی داخل اتاق خودش را براندازی کرد و نمره رضایتمندانه ای به خودش داد، خیلی به مادرش شبیه بود، ظاهری که در نگاه اول به دل بیننده می نشست.

مخروبهTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon