در یک باغ بزرگ به دعوت وحید دور هم جمع شده بودند، باغ متعلق به پدر وحید بود، بسیار زیبا و لاکچری ساخته شده بود.
پر از درختان مختلف با استخری در محوطه و استخر کوچکتری در ساختمان.
پدر وحید همان طور بود که شینا تصور می کرد، اما نه با آن لباس های رسمی.
حالا تیشرت مشکی پوشیده بود و وحید هم تیپی شبیه پدرش زده بود با این تفاوت که به جای شلوار ، شلوارک به پا داشت و کلاه سفید سرش گذاشته بود.
مادرش لباس های گرانقیمت داشت و به جای حرف زدن با خانواده شینا با گوشی تلفنش حرف میزد.
پدر وحید نگاهی از سر تحقیر به خانواده شینا داشت.
مثلا داشتند با کارگرشان جوجه کباب می پختند.
پدر وحید گاهی ذغال ها را نمایشی باد میزد و باز برمیگشت روی صندلی حصیری اش.
شینا شومیز و شلوار پوشیده و موهایش را به دقت جمع کرده بود، آرایش تابستانی داشت ، پروانه خانم هم لباس های خوبش را پوشیده بود اما لباسهایش در کنار خانواده وحید جالب به نظر نمی رسید، انگار لازمه حضور در آن باغ بزرگ پولدار بودن بود.
پدر شینا وضع مالی بدی نداشت، از طبقه متوسطی بودند اما در کنار وحید، ثروتش رقمی نبود. متوسط مثل فقیر بود.
پدر وحید از کار پدر شینا پرسید و به دقت شینا را برانداز کرد و رفتارهای وحید را که دور و بر شینا میچرخید و خوشخدمتی میکرد.
پدر وحید (اقای سرلک بزرگ) چیزی را میدانست که شینا و وحتی خود وحید نمیدانستند برای همین بعد از دیدن شینا دیگر مخالفت سختی نداشت این تغییر نظر برای همه تعجب آور بود، مخصوصا مادر وحید که به اندازه همسرش مخالف بود و حالا با این وضعیت نمیدانست چه بگوید.
آقای سرلک به وحید گفته بود: دختر قشنگی برای خودت پیدا کردی
وحید نیش خند زده بود و پدر وحید دیگر مخالفت آنچنانی نشان نداده بود.
کارگرها از خانواده شینا پذیرایی میکردند، پروانه خانم چیزی نمیخورد و فقط تشکر کرد اما پدر شینا آقای فلاحت نژاد که مشغول حرف زدن و تعریف از کار و بارش بود حسابی دلی از عزا در آورد.
آقای فلاحت نژاد از اینکه با یک خانواده از بزرگان آشنا شده بود خوشحال بود. این روابط به نظرش مفید بود.
شینا با دیدن آن باغ و وضع زندگی وحید تازه داشت باور می کرد که وحید یک طعمه حسابی است، یک پسر واقعا پولدار که از شینا خوشش آمده بود و به ازدواج هم اصرار داشت.
حالا همه چیز مثل یک خواب می مانست.
خوابی که با گذشت زمان تبدیل به کابوس می شد.
YOU ARE READING
مخروبه
Romance🚫A little Sexual content🛇 در حالی که لباسهایش غرق شرمساری و گناه بود اما انگار برهنه از کابوس بیرون آمده بود .