9

596 62 4
                                    

اونقدر حواسم به خونه و تهیون بود که متوجه نشدم کی ریچل کنارم قرار گرفت و چترش رو روی سرم قرار داد.

فقط وقتی که صدام زد متوجهش شدم.
ریچل ـ تهیون؟ تهیون؟ حواست کجاست؟ یه ساعته دارم صدات می کنم! چرا این طوری زیر بارون میای؟ تموم لباسات خیس شده. حواست کجاست؟

تهیونگ ـ سلام ریچل. ببخش حواسم نبود صداتو نشنیدم. دیدم بارون خوبی داره میاد، دلم هم گرفته بود، گفتم یه کم توی بارون قدم بزنم.

ریچل ـ در این که حالت خوش نیست شکی نیست. اگه خوب بودی که این طوری بدون چتر توی بارون راه نمی رفتی. فکر نکردی سرما می خوری؟ فکر نکردی با این لباسای خیس چطوری می خوای بیای سرکالس بشینی؟ شدی مثل موش آب کشیده! حالا همه اینا به کنار، فکر نکردی این طوری بیای همه متوجه بشن تو یه امگایی، نه یه آلفا؟

با شنیدن این حرفش داشتم از تعجب شاخ در می آوردم! این از کجا فهمید من یه امگام؟! من که چیزی بهش نگفته بودم!

تهیونگ ـ امگا کجا بود؟! مثل این که کم حال تو هم ناخوش نیستا! امگا، امگا! خدا شفات بده. فکر کردم فقط حال منه که بده، اما نه، مثل این که تو بدتری!

دیدم داره بد نگام می کنه! از اون نگاها که میگه خودتی، اما سعی کردم به روی خودم نیارم و یه جوری از این حالت بیام بیرون. واسه همین گفتم:

ـ اگه نصیحتت تموم شد، بریم که کلاس دیر شد.

ریچل ـ گوشام به نظرت دراز به نظر می رسه؟ ببین بچه پررو که فکر می کنی زرنگی، هر کی غیر من تو رو این ریختی دیده بود، همین فکر رو می کرد. شاید با انکار کردن و بد جلو دادن حال من بتونی خودت رو خلاص کنی از جواب دادن، ولی یه نگاه به قیافه آب کشیدت بنداز، لباسات چسبیده به تنت و کاملا مشخصه ی آلفا انقد ظریف نیست. اینو چطوری می خوای پنهون کنی؟

با این حرفش نگام به لباسام افتاد. با این که لباسم نازک نبود، اما خیس شدنش باعث شده بود که بهم بجسبه . وای حق با ریچل بود! حالا باید چی کار می کردم؟! با ترس برگشتم سمتش.

ـ حالا چی کار کنم؟ این طوری که همه می فهمن! تو رو خدا یه فکری واسم بکن. این طوری نمی تونم بیام کلاس. خواهش می کنم. بعدا واست همه چی رو میگم، قول میدم.
و با ترس و التماس بهش خیره شدم.

ریچل ـ خیلی خب بسه دیگه، این طوری نیگام نکن. حسابی خر شدم، ولی بعدش باید بهم بگی موضوع چی بوده! حالا هم راه بیفت بریم. با این سر و شکل که نمی تونی بری کلاس، بریم شاید بتونیم یه لباس فروشی این اطراف پیدا کنیم یه دست لباس نو تنت کنی.

تهیونگ ـ  ازت ممنونم ریچل خیلی زیاد، ولی کلاس رو چی کار کنیم؟

ریچل با عصبانیت گفت:
ـ مثل این که بارون روی مغزت حسابی اثر گذاشته! خب این یه کلاس رو نمی ریم. دیگه یه جلسه غیبت هم کسی رو نکشته!

𝐭𝐚𝐞𝐡𝐲𝐮𝐧𝐠Where stories live. Discover now