8

609 57 3
                                    

با اومدن ریچل ، دیگه فرصت نشد جوابش رو بدم. بعدشم که هر کدوم رفتیم سر کلاسای خودمون. توی این مدت یه کلاس مشترک با جونگکوک هم داشتم.

برخالف مینهو که پر شر و شور بود، جونگکوک آروم و متین بود و من توی این مدت ندیده بودم که با کسی باشه، یا از کسی صحبت کنه و این برام جالب بود.

دلم می خواست ازش بپرسم ببینم اون با کسی رابطه داره؟ نداره؟ شاید داشته! و اگه این طوره الان کجاست؟ فقط روم نمی شد.

دوست نداشتم فکر کنه دارم توی مسائل شخصیش فضولی می کنم. آخه اون در این موارد باهام صحبتی نمی کرد. تنها در مورد کلاس و درس و نحوه رفتن و اومدن و این جور مسائل می پرسید.

تمام هفته اولی که به کلاس می رفتم، با این که گاهی
خودش کلاس نداشت، همراهم میومد و در مورد مسیرایی که باید ازش برم و بیام باهام صحبت می کرد و بهم یاد می داد از کجا و چطور برم و برگردم و دو سه روز اول هم باهام تا خونه اومد تا راحت برسم و منو مدیون مهربونی و محبت خودش می کرد با این کاراش.

توی خونه هم ازم می خواست که اگه جایی رو مشکل دارم، برم و ازش بپرسم و خودشم کمکم می کرد، تا هر جایی که مشکل داشتم رو خوب متوجه بشم. واقعا خوش به حال تهیون با این دوست خوبش.

توی این مدت چند باری با مامان و بابا صحبت کردم. گاهی وقتا شدید دلتنگشون میشم. دلتنگ خونه مون، دلتنگ شهرمون، دلتنگ تهیون عزیزم که هر وقت تماس می گیرم با خونه، متوجه میشم هیچ تغییری نداشته و هنوز توی همون وضعیته.

دلم می خواد زنگ بزنم خونه و اونا بگن به هوش اومده، بگن حالش رو به بهبوده، اما حیف.

دلتنگ جیمین دوست صمیمیم که به اندازه ی دنیا دوسش دارم. البته با جیمین هم در ارتباطم. براش از این جا، از جونگکوک و مینهو و البته بوگوم از خود راضی میگم، از ریچل دختر مهربون و دوست داشتنی که منو یاد خودش می ندازه.

اونم برام از دانشگاه میگه و شیطونیاش. امروزم یکی از اون روزا بود که دلم حسابی گرفته بود. آخه داشت
بارون میومد.

همیشه همین طوری بود، وقتی هوا بارونی بود و بارون میومد، دلم شدید می گرفت. دلم می خواست تو
دل بارون بزنم بیرون و قدم بزنم، اما الان دور از خونه و خونوادم، دور از تهیونم، دلتنگیم بیشتر بود.

همین طور که توی تاکسی نشسته بودم، با خونه تماس گرفتم.

بابا ـ الو؟ الو؟ تهیونگ بابا؟ خودتی عروسک بابا؟ چرا حرف نمی زنی گل ناز بابا؟

دلم می خواست بعد شنیدن صدای گرم و مهربون بابا گریه کنم به اندازه تموم دلتنگیام، اما دلم نیومد شبشو خراب کنم، دلم نیومد نگران و غصه دارش کنم.

واسه همین بغضی که گلومو چنگ انداخته بود رو فرو دادم و سعی کردم بشم همون تهیونگ شیطون و خیالش رو از بابت خودم راحت کنم.

𝐭𝐚𝐞𝐡𝐲𝐮𝐧𝐠Where stories live. Discover now