2

983 78 0
                                    


جیمین رفت و منم داخل خونه شدم. بابا و مامان خونه بودن.
ـ سلام، من اومدم. تهیون چطور بود؟
ـ تغییری نکرده بود. برو لباست رو عوض کن بیا شام.
ـ باشه الان میام.

رفتم توی اتاقم و لباسام رو عوض کردم. یه پیرهن صورتی پوشیدم با شلوار جین آبیم. امشب آخرین شبیه که می تونم لباسای خودمو بپوشم.

وقتی جلوی آینه تصویر خودم رو با اون موهای قهوه ای دیدم، یاد تهیون افتادم، آخه ما خیلی
شبیه هم بودیم و حالا با این رنگ مو یه لحظه حس کردم تهیون جلو ی آیینه ست.

قدم متوسط بود. موهام طلایی و چشمام درشت و مشکی بود. بینیم قلمی و کوچولو بود. اما تهیون قدش بلندتر بود، موها و چشماش مشکی بود. موهاشم قهوه ای بود و هیکلش برخالف من که ریزه میزه بودم، ورزشکاری و تو پر بود. آخه می رفت باشگاه، اما رنگ پوست من روشن تر بود.

با صدای مامان از بررسی کردن و مقایسه تیپ جدید و قدیمم اومدم بیرون و رفتم واسه شام.

از اتاق اومدم بیرون و رفتم پایین. به پایین پله ها که رسیدم، با دیدن میز آماده شام، از خودم خجالت کشیدم. آخه توی این چند روز، خانم اوه که کارای خونه رو انجام میداد رفته بود شهر خودشون تا به خواهر مریضش سر بزنه.

مامان حسابی دست تنها شده بوده و کلی کار سرش ریخته بود. از یه طرف نگران حال تهیون بود که
تغییری نکرده بود، از یه طرف مریضای خودش بود که باید بهشون سر می زد، وقتی هم به خونه می رسید، باید نگران شام و نهار باشه.

هر چند توی این مدت از بیرون غذا می گرفتیم، اما همون آماده کردن میز و شستن ظرفا وقت و انرژی زیادی ازش می گرفت.

منم که فراموش کرده بودم اونم خسته ست و توی خودم بودم و همش به عملی کردن تصمیمم فکر می کردم، حتی یه کمکم بهش نمی کردم که حداقل میزو بچینم.

از بی فکری خودم حرصم گرفت و تصمیم گرفتم این یه روزی که هستم رو حداقل کمکش باشم.

وقتی به میز رسیدم، اولین کسی که متوجه حضورم شد، بابا بود. طفلی با دیدن موهای قهوه ای شدم شوکه شد، طوری که بشقابی که دستش بود و می خواست برای خودش غذا بکشه، همون جا توی دستش روی هوا موند!

حتی پلک هم نمی زد. آخه بابایی موهامو خیلی دوست داشت.با صدای هـــــه مامان، چشم از بابا گرفتم. برگشتم سمتش، داشت پارچ آب رو می آورد سر میز، که با دیدن قیافه من، همون جا مونده بود.

نمی دونم توی قیافه من چی دید که یه قطره اشک از چشمش روی گونه افتاد و بعد قطره
بعد و بعدی ...

شاید با دیدن من، با موهای رنگ شدم که حالا خیلی شبیه تهیون شده بودم، یاد تهیون افتاد. یا شایدم اونم مثل بابا غصه موهای قهوه ای شدم رو می خورد.

شایدم با دیدنم یادش افتاد که قراره فردا شب امگا کوچولوش برای یه مدت نامعلوم ازشون جدا شه و بره توی یه کشور غریب.

𝐭𝐚𝐞𝐡𝐲𝐮𝐧𝐠Where stories live. Discover now