Part 27: Is this Love?

Start from the beginning
                                    

جونگکوک ابرویی بالا انداخت و بجای جواب دادن سوال، پرسید: سقوط؟ همون که پسرش توی خواب سرشو برید و خودش به تخت نشست؟

دستش رو زیر چونه‌اش زد: اجداد ترسناکی داشتید سرورم.

جیمین جلوی خنده‌اش رو گرفت و با لحن جدی ای پرسید: به یاد میاری یا باید ترکه‌مو بیارم؟

_راه انداختن جنگ های پی در پی برای کشورگشایی های بی مورد، فراخواندن اجباری آلفا های مرد به این جنگ ها، خیانت به اوتارو و همدست شدن با دشمن هاشون...

جونگکوک گفت و اخمهاش رو توی هم کشید: از اونموقع نتونستیم با اوتارو صلح کنیم؟

_اوتارو و سربسی متعلق به ما بود. پادشاه مالکو قبل از مرگش اوتارو رو به پسر آلفاش، ایرو، و سربسی رو به پسر امگاش، ایسا، سپرد.

ولی پادشاه امگا خودش رو حاکم هر دو کشور میدونست چون بزرگتر بود پس به برادرش خیانت کرد و در ازای همدستی با دشمنِ اوتارو سعی داشت دوباره حکومت اون سرزمین رو به دست بگیره ولی درست قبل از موفق شدنش، پسرش به قتل رسوندش و خودش به تخت نشست.

پسرش شش نسل قبل منه.

کتابش رو مقابل جونگکوک روی میز گذاشت و دستهاش رو دو طرف بدن پسر قرار داد. روش خم شد و کنار گوشش زمزمه کرد: در ضمن متوجه شدم که میخواستی نفهمم دو مورد آخر رو یادت نیست.

عقب رفت و در حالی که دست به سینه ایستاده بود با نیشخندی که روی لب داشت پرسید: تنبیه امگای بازیگوشی که درسهاش رو پشت گوش انداخته چی باشه؟

جونگکوک بدون اینکه سمتش برگرده با چرب زبونی جواب داد: سرورم هر تصمیمی بگیرن من اجرا میکنم.

جیمین لبخند عمیقی زد و صندلی کنار امگا رو عقب کشید. نشست و کتابش رو جلوی خودش کشید: پس قصد اعتراض نداری.

_به هیچ وجه عالیجناب.

امگا با نیشخندی که به لب داشت به نرمی گفت تا از سرزنش آلفا در امان بمونه و منتظر موند که بفهمه جفتش به چه چیزی فکر میکنه.

جیمین بدون اینکه نگاهش رو از کتابش بگیره اون رو ورق زد و دوباره پرسید: پنجمین پیمان اساسی ای که با کلرسی داشتیم چی بود و در زمان کدوم پادشاه رخ داد.

امگا ابرویی بالا انداخت.

خوشبختانه جواب این یکی رو بلد بود ولی قبل از اینکه جمله ای به زبون بیاره با قرار گرفتن دست جفتش روی پایین تنه اش از جا پرید و نگاه متعجبش رو به مرد دوخت.

جیمین با خونسردی بهش خیره موند: جوابو نمیدونی امگا؟

با دستش فشاری وارد کرد که پسر کوچکتر ناله‌ی ریزی کرد و زیرلب گفت: این بود که امگاهای کشور ما...

با ورود دست سرد مرد بزرگتر به لباسش و به حرکت در اومدنش نفسش لحظه ای برید ولی ادامه داد: ا...اگر داخل کلرسی اقامت داشته باشن نیازی نیست... طبق... خدای من... طبق قانون اونا رفتار کنن. ن...نمیدونم در دوران کدوم حرومزاده ای رخ داد.

𝐒𝐢𝐥𝐯𝐞𝐫 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now