𝘼 𝙡𝙞𝙛𝙚 𝙛𝙪𝙡𝙡 𝙤𝙛 𝙡𝙤𝙫𝙚➹ (𝗟𝗮𝘀𝘁 𝗣𝗮𝗿𝘁)

121 7 5
                                    

¸„.-•~¹°"ˆ˜¨ Part 11 ¨˜ˆ"°¹~•-.„¸

شروع زندگیی پر از عشق:

مهمونی کاملا شلوغ شده بود و همه داشتن نوشیدنیمیخوردن و میرقصیدن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

مهمونی کاملا شلوغ شده بود و همه داشتن نوشیدنی
میخوردن و میرقصیدن...
منم فقط کنار میز غذا ها بودم!
داشتم خودمو با شیرینیا سیر میکردم^^
چون من عاشق شیرینی بودم♡
با چشمایی گرد شده این ور و اونور نگاه میکردم...
یونگی رو نمیدیدم!
یعنی یونگی دوباره کجا رفته؟!
انقدر شلوغ بود و صدای آهنگ زیاد بود که دیگه سرم درد گرفته بود...
پس اومدم بیرون تا توی حیاط کمپانی کمی قدم بزنم!

هوا هنوز روشن بود و خورشید از بین ابر ها، رنگی صورتی بر روی آسمان پهن کرده بود:)داشتم کنار درختا قدم میزدم که صدای گیتار شنیدم!!!اون صدای دلنشین منو به سمت خودش کشوند:)رفتم دنبال آهنگ و با صحنه‌ی خیلی زیبایی روبه رو شدم♡یونگی روی چشمن ها کنار یه د...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

هوا هنوز روشن بود و خورشید از بین ابر ها،
رنگی صورتی بر روی آسمان پهن کرده بود:)
داشتم کنار درختا قدم میزدم که صدای گیتار شنیدم!!!
اون صدای دلنشین منو به سمت خودش کشوند:)
رفتم دنبال آهنگ و با صحنه‌ی خیلی زیبایی روبه رو شدم♡
یونگی روی چشمن ها کنار یه درخت نشسته بود و داشت گیتار میزد:)
یه برگه نت آهنگم جلوش بود!
ملدی عجیبی بود...
احساس میکردم برای من نوشته شده بود..
احساس میکردم برای من نواخته میشد...
به سمت یونگی اومدم و آروم گفتم: یونگیا^^
اون سریع برگشت و با ترس نگاهم کرد!!
خیلی تعجب کرده بود منم از این کارش خندم گرفت!
اومدم و خیلی آروم کنارش نشستم♡
اون یه چیزیش شده بود... اصلا نگاهم نمیکرد!
بهش گفتم: این چه اهنگ....
همون موقع حرفمو قطع کرد و بهم گفت: من برات یه سوپرای داشتم یومین... اما تو روز کنفرانس اونو دیدی!
تعجب کردم!!!
منظورش چی بود، روز کنفرانس مگه چی دیده بودم؟!
اون با خجالت سرشو پایین انداخت و بهم گفت: یومین... آه.. من برات... یه آهنگ نوشته بودم! که اسمش... عشق بی‌طاقت بود!!!
تازه فهمیدم اون روز اون آهنگ زیبا... اون... یونگی اونو برای من نوشته بود!!!
یونگی سرشو بالا آورد و با تردید توی چشمام نگاه کرد و ادامه داد:
اما... تو زودتر اونو دیدی قبل از این که بخوام برات بنوازمش!
واقعا اشک توی چشمام جمع شده بود^^
با لبخند بهش گفتم: یونگی این چه حرفیه... من... واقعا ازت ممنونم♡ همیشه دوست داشتم یه آهنگ هدیه بگیرم!
اونم از تو♡
اون خندید و دستمو گرفت و گفت:
یومین... میتونم الان برات اون آهنگ رو بزنم؟!
من با خوشحالی سرمو تکون دادم و گفتم: آره حتما♡
یونگی سریع گیتار مشکیش رو بالا آورد و شروع به زدن آهنگ کرد!!!

این آهنگ.... واقعا برای من بود؟! من خیلی دوسش داشتم!!! خیلی زیاد♡
فصل بهار هم داشت تموم میشد و تابستون توی راه بود...
این آهنگ منو یاد بهاری مینداخت که داشت ازمون خداحافظی میکرد:)
و همینطور شروع زندگی جدید♡
زندگی پر از عشق♡
امروز روز خیلی خوبی برای من و یونگی بود^^
بهش نگاه کردم که چقدر ماهرانه گیتار میزنه!
فکر کنم بخاطر من خیلی گیتار تمرین کرده بود:)
آهنگ که تموم شد یونگی گیتار رو کنار گذاشت و به سمت من چرخید!
دوتا دستمو توی دستای گرمش گرفت و گفت: تو همه چیز من هستی یومین! این آهنگ رو به تو هدیه میدم:)♡
و محکم بغلم کرد.... باد خوبی میوزید و منم متقابلا بغلش کردم و اشکام روی لباسش میریختن...
خیلی خوشحال بودم... لبخند زده بودم:)
امشب... امشب یکی از بهترین شب های عمرم بود و
هیچ وقت فراموشش نمیکنم!
یونگی ازم جدا شد و گفت: تابستون چه نقشه ای داری؟!
چشمام گرد شد!
ادامه داد: میخوام ببرمت مسافرت♡ یه مسافرتی که با هم خیلی خوش بگذرونیم♡ هممون:)
خیلی حس خوبی داشتم و احساس میکردم بالاخره به هدفم رسیدم...
تازه متوجه شده بودم عشق یونگی چقدر به من غیر قابل توصیفه:)♡
یونگی بوسه ای روی پیشونیم گذاشت و دوباره به
چشمام نگاه کرد... عشق و شادی از چشماش میبارید...
هیچ وقت انقدر خوشحال ندیده بودمش^^
انگار منم با نگاه کردن به لبخند زیباش دوباره زنده شده بودم♡
از این به بعد امیدوار به آینده ای بودم که عشق توش فراوران بود!
عشق یونگی..‌‌.
زندگی که انگار برای من تازه زندگی شده بود:)
تا ابد من و تو... یونگی با هم میمونیم بهت قول میدم^^
عاشقتم... مین یونگی♡

پایان❤

✎پارت یازدهم (آخر)
خوب دیگه این داستان هم تموم شد البته فصل اولش اگه دوستش داشتین خواهشا نظرتونو بهم بگید تا من زود تر فصل دو شم براتون بزارم^^♡

𝙀𝙭𝙩𝙧𝙚𝙢𝙚 𝙇𝙤𝙫𝙚♡                 《Season1》Where stories live. Discover now