𝙎𝙝𝙚𝙚𝙩 𝙈𝙪𝙨𝙞𝙘➹

81 8 0
                                    

¸„.-•~¹°"ˆ˜¨ Part 6 ¨˜ˆ"°¹~•-.„¸


از دید یونگی:
وقتی از خونه اومدم بیرون خیلی
عصبانی و ناراحت بودم!
از یه طرف این که اونو با جیمین میدیدم
منو دیونه میکرد از یه طرفم با دستای
خودم به اون صدمه زده بودم!....
واقعا از خودم بدم میومد!!!
اون دخترِ خیلی مهربونی بود!
برای همین بعضی وقتا به این فکر میکردم
که من براش کمم!!!
من اونو واقعا اینجوری دوس داشتم؟!!
تصمیممو گرفته بودم...

واقعا از خودم بدم میومد!!!اون دخترِ خیلی مهربونی بود!برای همین بعضی وقتا به این فکر میکردمکه من براش کمم!!!من اونو واقعا اینجوری دوس داشتم؟!!تصمیممو گرفته بودم

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

ب

ا عصبانیت سوار ماشینم شدم و با آخرین
سرعت حرکت کردم!!!....
نمیخواستم برای کنفراس برم پس توی
خیابون سرگردون بودم....
که اون اتفاق رو از ذهنم پاک کنم....
خیلی عصبانی بودم و داشتم به یومین فکر میکردم
که ناگهان گوشیم زنگ خورد!

هنزفیری بی سیمم رو توی گوشم گذاشتم و گفتم:بله؟!رئیسمون پی‌دی‌نیم بود!!!اون گفت:هی یونگی! کجایی تو پسر! همه منتظر تو هستن

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

هنزفیری بی سیمم رو توی گوشم گذاشتم و گفتم:
بله؟!
رئیسمون پی‌دی‌نیم بود!!!
اون گفت:
هی یونگی! کجایی تو پسر!
همه منتظر تو هستن...
بهش با عصبانیت گفتم:
من نمیام رئیس امروز رو کنسل کنید
یه اتفاقی برام پیش اومده نمیتونم بیام!
اون با عصبانیت گفت:
چی رو نمیام!!! تو باید همین الان بیای اینجا!
من کلی پول برای این کنفرانس خرج کردم
تو اصلا میدونی کیا اینجا نشستن تا
اهنگای تو رو بشنون؟!
بزرگ ترین آدمای کره اینجا منتظر تو هستن!
تو نمیتونی هر وقت دلت میخواد برنامه
رو کنسل کنی یونگی!!!!! هی صدامو میشنوی!!!!
خیلی عصبانی بودم ولی خودمو کنترل کردم!
میخواستم تلفن رو قطع کنم تا بیشتر از این
دیونه نشم ولی اون ادامه داد:
یونگی اگر تا پنج دقیقه دیگه اینجا نباشی
از کمپانی اخراجت میکنم!!!
و گوشی رو قطع کرد!!
سریع یه جا ماشینو نگه داشتم!!!
مبایلمو پرت کردم روی صندلی و
سرمو به فرمون تکیه دادم!!
اه خیلی بلندی کشیدم...
امروز خیلی عصبانی بودم از عالم و آدم بدم میومد....
مخصوصا این کنفرانس لعنتی!
ولی نمیتونستم کارمو از دست بدم!!!
پس برگشتم تا برم محل کنفرانس...
از دید یومین:
سریع از خونه اومدم بیرون و تاکسی گرفتم...
بهش گفتم منو سریع ببره بزرگ ترین تالار کنفرانس یعنی
تالار چوجا!
با استرس به پنجره نگاه میکردم...
انگار هر چیزی که میدیدم منو یاد اون مینداخت!!
حالا اونو درک میکردم!
الانی که دیگه خیلی دیر شده بود...
اما با این که یه بار بهم گفت عاشقمه بازم....
بازم مثل احمقا نفهمیدم...
نفهمیدم که این کاراش از شدت عشق بوده!
از دست خودم خیلی ناراحت بودم!
اما من هنوزم عاشقش بودم پس باید اینو بهش میگفتم....
قبل از این که دیرتر بشه!!!
بالاخره رسیدم به تالار... سریع از ماشین پیاده شدم!

باد لباس نازکی که تنم بود رو با خودش حرکت میداد و باعث سرد شدنم میشد

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

باد لباس نازکی که تنم بود رو با خودش حرکت میداد و باعث سرد شدنم میشد....
با تمام سرعت به داخل سالن دویدم!...

✎پارت شیشم
امیدوارم خوشتون بیاد مثل همیشه ووت و کامنت فراموش نشه:))♡

𝙀𝙭𝙩𝙧𝙚𝙢𝙚 𝙇𝙤𝙫𝙚♡                 《Season1》Onde histórias criam vida. Descubra agora