خیابون های سنگ فرش شده جاشون رو به زمین هایی که از فضولات حیوانات و گِل و کاه پر شده بود میداد و ساختمان های مجلل آجری به خونه های خرابه‌ی چوبی تبدیل میشد.

اگر کسی این وضعیت رو میدید قطعا پادشاه رو بابتش سرزنش میکرد ولی هیچکس بهتر از جین نمیدونست که اون مرد تمام تلاشش رو برای رونق کشورش انجام میده.

هرچند که با خزانه‌ی خالی و منابع کم قطعا نمیتونست کار زیادی از پیش ببره

مردم برای تمام مشکلاتشون پادشاه رو مقصر میدونستن ولی هیچکدوم خبر نداشتن که مرد برای نگه داشتن مرزهاشون و جلوگیری از گرسنگی کشیدن مردمش حتی از ثروت شخصی‌اش هم مایه گذاشته.

اخم های جین با شنیدن فریاد هایی که از داخل یکی از کوچه ها به گوش می‌رسید در هم فرو رفت.

اون لعنتیا...قمار میکردن میباختن و بابت پول به سادگی همدیگه رو میکشتن.

_فکر کردی میتونی فرار کنی حرومزاده‌ی زبون باز؟ میکشمت.

_و تو فکر کردی اهمیتی میدم؟

جین صاحب صدا رو می‌شناخت.

دستش رو با تعجب به نشونه‌ی توقف بلند کرد و به سرعت از اسبش پایین پرید.

قدم های بلندش رو به سمت جایی که صدا رو ازش شنیده بود برداشت و زیاد طول نکشید که مقابل تهیونگی که با لودگی در حال حرف زدن با مرد آلفای درشت هیکلی بود متوقف شد.

مردی که قبل تر در حال فریاد کشیدن سر بتا بود طلبکارانه گفت: تو کدوم حرومزاده ای هستی؟ گمشو کنار.

جین بی توجه بهش به تهیونگ خیره شد: اینجا چیکار میکنی؟

_به تو ربطی نداره

مردِ طلبکار با خشم گفت: اگر پول منو بجات میده پس بهش ربط داری

نیشخندی روی لبهای جین جا گرفت و به بتا خیره شد: دوباره داری قمار میکنی حرومزاده‌ی بی مصرف؟

تهیونگ با خشم گفت: گفتم بهت ربطی نداره. حق نداری توی کارای من دخالت کنی.

_ برادرت بار تمام مشکلات رو تحمل میکنه و تو اینجا داری برای خودت قمار میکنی و با این حرومزاده های بی سر و پا درگیر میشی. با خودت چی فکر کردی؟ میشه کمی بزرگ شی؟

_برادرم داره وظیفه‌اش رو انجام میده. مگه این چیزی نبود که خودش از بچگی میخواست؟

جین اخم‌هاش رو توی هم کشید: وراجی کافیه. همراه من میای.

بازوی بتا رو گرفت و سعی کرد دنبال خودش بکشونتش ولی پسر به سرعت دستش رو عقب کشید و غرید: جرات نکن منو کنترل کنی.

مرد آهی کشید و فریاد زد: رومین یکی از اسبارو برای شاهزاده آماده کن ایشون همراهیمون میکنن. پول این حرومزاده رو هم بده.

𝐒𝐢𝐥𝐯𝐞𝐫 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now