S01🎭E038~42-بابا؟!

114 41 160
                                    

🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚

Deze afbeelding leeft onze inhoudsrichtlijnen niet na. Verwijder de afbeelding of upload een andere om verder te gaan met publiceren.

🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚

🥀🎭🥀🎭🥀🎭🥀🎭🥀🎭🥀🎭🥀🎭🥀

Deze afbeelding leeft onze inhoudsrichtlijnen niet na. Verwijder de afbeelding of upload een andere om verder te gaan met publiceren.

🥀🎭🥀🎭🥀🎭🥀🎭🥀🎭🥀🎭🥀🎭🥀

«آهنگ‌این‌پارت|فریدون‌آسرایی‌یادش‌بخیر|لطفا‌پخش‌کنید»

طلوع آفتاب خانه را ترک کرده بود و اکنون غروب آفتاب بود

تنهایی
درون راهپله نشسته و سعی در به یادآوردن داشت
اما خودش هم نمی‌دانست که باید چه را به یاد بیاورد....
قلبش درد میکرد و جگرش می‌سوخت
با تفکر راجب امگا نگاهش بی‌درنگ از اشک داغ شده، آتشَش را با اشک خالی میکرد

اگر بگویم روی بازگشت نداشت، دروغ نگفته ام
او شرم می‌کرد به خانه بازگردد آن هم بعد از حرف هایی که در زمان خشم از زبانش جاری ساخت...
اما تا کی اینجا بماند؟
مگر او به جز ژانی که منجی اش بود، کسی را داشت که واقعا درکش کند
بی‌قضاوت باورش کرده برای آن از زندگیش بگذرد؟
نه...
پس از جا بلند شد، اگر چه سخت اما وارد ساختمان شده
پله ها را به سمت واحد شیشم بالا رفت، اما ورودش به آن واحد باعث ایستادن قلبش شد؛
قلبش ایستاد اما نه از به خاطر رسیدن به آن طبقه

به دلیل صدایی که شنید
صدای شیائوژان، گویا او درحال گیتار زدن و خواندن بود

+انگارهمین‌دیروز‌بود،که‌اولین‌باراینجا
+نشسته‌بودیم‌آروم،من‌و‌تو‌باهم‌تنها
+روزای‌بی‌تکرارو،آرامش‌حرفامون
+ماویه‌چتر‌بسته،قدم‌زدن‌تو‌اون‌بارون

🃏joker-W/جوکــر-دبلیـو🃏Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu