part6

961 91 36
                                    

هیونا :من حاملم
تهیونگ بعد از شنیدن حرف یونا دست هاش رو دور کمرش حلقه زد با کمی زور بدن سبکش رو بلند کرد دور خودش چرخوند و با خنده گفت
+وای هیونا من دارم بابا میشم مرسی مرسی مرسییی
جین و نامجون طوری که انگار اون امگا بیچاره رو فراموش کرده باشن از جاشون بلند شدن و به طرف زوج الفا رفتن
اول جین با لبخند بهش تبریک گفت و بعد اون نانجون
جین لبخندی بر روی لب داشت ولی با یادآوری چیزی کم کم از رو صورتش محو شد و با چهره ایی ناخوانا به هیونا و ته خیره شد
جین خواست چیزی بگه ولی با عقب رفتن سر تهیونگ و داد از روی دردش حرف داخل دهنش ماسید
همه شوکه زده به امگاایی که با صورتی گرمز از خشم موهای الفا رو داخل مشت هاش به اثارت در اورده بود نگاه می‌کردند
جونگکوک وقتی کلمه من دارم بابا میشم تهیونگ رو شنید عصبی شد
اونقدر عصبی که الان حتی به فریاد های از روی درد الفا توجهی نمی‌کرد و محکم تر موهاش رو می‌کشید
+توووووو
جونگکوک بعد حرفش چنان جیغی کشید که کل افراد حاضر در جمع به خودشون لرزیدن
درسته اون یه امگا بود ولی جسم یک پسر رو داشت
روحیات یک پسر رو داشت عضلات یک پسر رو داشت اما در کنار اینها هنوز هم ظرافت داشت

تهیونگ دست هاش رو روی دست های جونگکوک قرار داد و با غرش بلندی کرد

جونگکوک با داد گفت
_تو چجوری اون الفا رو حامله کردی

در کسری از ثانیه امگا به روی زمین پرت شده بود و تهیونگ بالای سرش قرار داشت
یک پاش رو روی قفسه سینه امگا قرار داده بود و دست های امگا رو داخل دست های بزرگش‌ فشار میداد‌

الفا با چشم های عاری از هر گونه احساسی به چشم های لرزون امگا خیره شد
کمرش رو کمی خم کرد زمانی که به صورت امگا نزدیک شد فشار پاش رو هم به روی قفسه سینه امگای بیچاره بیشتر کرد
"+بهتره دهنت رو ببندی جونگکوکی چون با یه اشاره میدم تیکه تیکه‌ت کنن و بندازنت‌جلوی سگا "
الفا برای تاثیر بیشتر روی تهدید هاش چشم هاش رو درشت تر از حد معمول کرده بود
دقیقا مثل یک قاتل دیوانه که به مقتول‌ش خیره‌است

یکی از دست های پسرک امگا از حصار دست های کشیده و تنومند الفا فرار کرد و به روی ساق پای‌ مرد قرار گرفت
با صدایی ضعیف از درد سینه‌ له شده‌اش بود نجوا کرد

"-عوضی بی شرف"

الفا بلند خندید
سپس پاش رو از روی قفسه سینه پسرک برداشت و سمت همسرش هیونا رفت
"+خیلی دوست داشتم تا جون داری بزنمت‌ ولی دوست ندارم روز به این قشنگیم‌ رو خراب کنم"
الفا بعد از تموم کردن حرف هاش مکس سرخدمتکار عمارت رو صدا زد
بعد از چندی پسری قد بلند و لاغر با موهایی پر کلاغی رو به روی حضار حاظر شد
مکس:با من کاری داشتید......قربان؟
+مکس میخوام این امگا‌رو_به جونگکوکی که روی زمین نشسته بود و سینه‌اش رو می‌مالید اشاره کرد_خوب ادب کنی
مکس با فهمیدن منظور الفا با دلسوزی به امگا خیره شد
.........................
یک سال بعد
عمارت جئون مین‌کوک
زمان:عصر
الفا وارد اتاق شد و به طرف امگایی که روزه سکوت گرفته بود رفت سینی غذایی که داخل دستش بود رو به طرف امگا گرفت و گفت
"+بخور عزیزم ب‌خاطر من میدونی چند روزه لب به غذا نزدی؟"
امگا به محتویات سینی نگاه گذاریی انداخت و دوباره به دیوار رو به رویش خیره شد
دست خودش نبود
نمیتونست ببخششون
همش تقصیر اونا بود
همش
با به یاد آوردن خاطرات دوباره اشک داخل چشم های درشتش جمع شد و شروع به گریه کردن کرد
حتی گریه هاشم بی صدا بود
بعد از اون اتفاق قدرت تکلم‌ش رو هم از دست داده بود
تهیونگ به طرف رز پژمرده‌اش رفت و در آغوش گرمش گرفت
با صدایی که از بغض لرزش داشت گفت
"+هیش شیرینم هیش ببخشید ببخشید اروم باش من پیشتم"
تهیونگ در حال اروم کردن جونگکوکی‌اش بود که مین‌کوک پدر کوک وارد اتاق شد
"×کوکی عزیزم بهتره؟"












سلاااااااممممممم
عشقای من دلم براتون تنگ شده بود
هپی یه‌کاااا(´༎ຶ ͜ʖ ༎ຶ ')♡
بنظرتون مین‌کوک کیه ؟

تهیونگ چرا انقدر به کوکی توجه میکرد؟

خوبین؟
تو رو خدا ووت بدین
راستی از این به بعد برای اینکه دیر نشه هر چهار‌شنبه آپ داریم جوجو ها ಥ_ಥ

امشب یه پارت دیگه هم آپ میکنم عشقای من
ووت یادتون نرههههههه
بوس پس کلتون 🌝🌚

drowned in their pain🌏(VKOOK):)○●Where stories live. Discover now