part4

1K 86 18
                                    

☕︎︎توجه☕︎︎
<————««تمامی اتفاق ها و شخصیت ها نوشته ذهن نویسنده است هر گونه حرف کار و شخص وجود خارجی نداره »»————>

تهیونگ زمزمه وار در گوش کوک گفت
ته:هیش امگام‌ هیش
خب
اون میم مالکیت برای قلب بی پنها کوک زیادی و برای بی جنبه بودن یونایی که داشت از پشت در با یک پتویی که دور خودش پیچونده  بود هم زیادی بود
کوک نتونست زیاد لذت ببره و تهیونگ هم نتونست شوکه بمونه چون
کوک با جیغ یونا ترسید و دوباره به گریه افتاد البته با این فرق که خودش رو به در و دیوار میزد تا صداش در نیاد
تهیونگ هم دست کمی از کوک نداشت
چون احساس می‌کرد پرده های گوشش با جیغ یونا پاره شده
یونا بعد از جیغش‌ به سمت کوک رفت و با جیغ جیغ شروع به حرف زدن کرد
یونا : هرزه زشت چطور به خودت اجازه دادی تو بغل الفایی باشی که دیشب‌ش رو با من سر کرده متعلق به منه هااااان؟
کوک از یادوری اینکه الفایی که الان داخل بغلش‌ه معشوق دختر کناری‌اش است قطر اشک تازه ایی رو گونه اش ریخت و به آرومی از آغوش الفا بیرون آمد و روبه یونا گفت
+متاسفم‌......ا..الفا
و به هزارن قسم دادن بلند شد
چون محض رضای خدا
اون حتی زخم هاش هم تمیز نشده بودن و خونی بودن و داشت از درد میمرد
بلند شدن کوک مساوی شد با زمین خوردن ش و خون های قرمز و تازه ایی که زیرش و اطراف رو پر کردن
+ا‌..اخخ
تهیونگ ناخداگاه به طرف جفتش حرکت کرد ولی توسط یونا گرفته شد
یونا با چشمانی خشمگین رو به ته کرد و گفت
یونا:اگه فقط ،فقط نوک انگشتت بهش بخورم پشت گوشت رو دیدی منم دیدی
تهیونگ واقعا نمیتونست چیکار کنه
به حرف معشوقش گوش بده یا به جفت بیچاره اش برسه

_یونا اگه چیزیش بشه گرگ منم آسیب میبینه
اما یونا کوتاه نیومد و دوباره داد زد
یونا:گفتم نه!!!!!!!
تهیونگ خواست چیز بگه که به جیغ امگا هر دو بهش خیره شدن
کوک دستش رو به زیر شکمش فشار میداد و از شدت درد به خودش می‌پیچید و ناله میکرد
ته بدون توجه به یونا به طرف کوک رفت و بلندش کرد و روی تخت گذاشتش‌
گوشیش رو از داخل جیبش در آورد و به دکترش‌ زنگ زد
بعد چند بوق صدای دکتر داخل گوش های ته اکو شد
دکتر:بله تهیونگ؟
+هیونجین سریع پاشو بیا عمارت سریع
ته کلمه هاش رو با صدای لرزان اما خشمگین بیان می‌کرد
هیونجین:اوه باشه
و قطع کرد
ته نگاهی به امگا کرد و با دیدن یونایی که با خشم داشت نزدیکش میشد گفت
+بیب ولش کن هوم؟
خواهش میکنم
یونا نگاهی به کوک و سپس به ته کرد به طرف ته رفت و گفت
یونا:ته‌ته تو دیشب خیلی بد بودی منم دلم درد میکنه ولی بجای اینکه حالم رو بپرسی برای اون پسره دکتر خبر میکنی؟
یونا با بغض حرف می‌زد
ته لعنتی زیر لب زمزمه کرد
+ببخشید یونایی_کمر یونا رو میگیره و به خودش نزدیک میکنه _قول میدوم جبران کنم_بوسه_تو_بوسه_عشق_بوسه_منی
یونا لبخند مهربونی زد
و هر دو غافل از دو چشم لرزونی که کم کم داشت بسته میشد بودن
همون لحظه در اتاق باز و قامت هیونجین پیدا شد
هیونجین:سلام تهیون.......اوه
هیونجین با دیدن امگایی که از درد به خودش می‌پیچید چیزی نگفت و به سرعت به طرفش رفت
رو به ته گفت
هیونجین:ته یونا برین بیرون
تهیونگ با یونا رفتن بیرون
ته نگاهی به یونا انداخت و گفت
+عشقم برو یه دوش بگیر تا منم بیام
یونا لبخندی زد و رفت
بعد ۳۰ مین هیونجین از اتاق بیرون آمد و با هر کلمه ایی که می‌گفت بیشتر ته رو تو شک فرو می‌برد
______________________________
سیلامی دوباره
بعله این پارت هم کم بود که یعنی
پارت بعدی هم امشب آپ میشه تا چندی بعد
🌏🤍🍃

drowned in their pain🌏(VKOOK):)○●Where stories live. Discover now