part5

1.1K 103 46
                                    

☕︎︎توجه☕︎︎
<————««تمامی اتفاق ها و شخصیت ها نوشته ذهن نویسنده است هر گونه حرف کار و شخص وجود خارجی نداره »»————>

هیونجین:تهیونگ با اون امگا دقیقا چیکار کردی؟
۶تا بخیه خورده بیرون زدگی روده و سوختگی داخلی داره
از زخم های روی بدنش هم نگم دیگه برات
مجرای ادراریش‌ آسیب دیده مهره کمرش تکون خورده داخل رونش دوباره نزدیک ۸ تا بخیه خورده!
تهیونگ جا خورد
مگه اون روباه مکار چه غلطی کرده بود
باید میفهنید
باید همون موقع که دمش رو رو کولش گذاشت فرار کرد می‌فهمید
هیونجین:هوی تهیونگ؟میشنوی
اصلا ولش کن چندتا پماد اینا براش نوشتم تهیه کن دستورالعمل‌ش هم برات میفرستم من دیگه باید برم خدافظ
هیونحین همون طور که کراوات‌ش رو صاف میکرد گفت و سپس بدون منتظر بودن جوابی از طرف تهیونگ شوکه شده به بیرون عمارت رفت
تهیونگ نگاهی به داخل اتاق انداخت
شونه ایی بالا انداخت و زیر لب زمزمه کرد
+هع حتما حتما مث هرزه ها براش دم تکون داده
..........
.............
................

غروب عمارت کیم تهیونگ
اتاق هیونا و تهیونگ*
هیونا موهاش رو با کش بست و به تصویر خودش داخل اینه خیره شد
موهایی که با لا بسته بود با آرایش کمی که داشت خیلی زیباش کرده بود نگاهش رو به جعبه ایی که رو میز بود سوق داد و لبخندی کجی روی صورتش نشست خیلی دوست داشت قیافه اون امگا رو موقع  انجام دادن این کار  ببینه
نگاهی به الفایی که روی تخت نشسته بود سرش تا کمر تو لپ‌ تاپ ش بود کرد
خنده ی ریزی کرد و گفت
هیونا:کمرت شکست ته ته
الفا نیم نگاهی به دختر کرد لبخندی گرمی زد و با شوخی گفت
+هیونا شی مثل اینکه یادت رفته همین کمر چه کارا که نمیتونه بکنه هوم؟
لپ های دختر به رنگ رز قرمز ش در آمدن
و چشم هاش از شیطنت برق زد
هیونا:اره می.....
اما حرف هیونا به آخر نکشید چرا؟
چون خدمتکار مثل یه شتر تشنه در رو باز کرد
نگاه لرزانش رو به ته داد
کمی من من کرد و گفت
خدمتکار:م..متاسفم..جناب..ولی ولی اون امگایی گفتید براش پماد بزنم مدام گریه میکنه و نمیزاره بهش‌...د د دست بزنم
فاصله بین ابرو های ته کم و کمتر شد و میمک صورتش اروم اروم رو به سیاهی رفت
نگاه اتشینش رو از خدمتکار گرفت و به سمت اتاق اون امگا دردسر ساز حرکت کرد
وقتی پشت در ایستاد
به راحتی صدای گریه های ریز و زنی که سعی داشت ساکتش کنه میرسید
به دون معطلی در رو باز کرد
به دستش به خدمتکار اشاره کرد که بره
اینبار مقصد نگاهش امگا بود
امگا با بدنی لرزون و صورتی قرمز بهش نگاه میکرد و به اشک ریختنش ادامه می‌داد

الفا با همون اخم به سمت امگا رفت و غرید
+دقیقا چه مرگته ؟
لب های امگا میان دندون هاش اسیر شدن چشم های اشک آلودش رو به الفا داد و با صدای ضعیفی گفت
_م..من فقط...می..سوزه
و اینبار سرش رو تو بالشت مخفی کرد و دست های نسبتا کوچیکش رو مشت و به سمت سرش هدایت کرد
دست مثل نوزادی که هنگام گریه دست ها و پاهاش رو به لحاف زیرش میکشه
الفا با اخم بازو های امگا رو گرفت و بلندش کرد
با صدای بلندی گفت
+اگه میسوزه باید دهنت رو ببندی و بزاری برات دارو بزنن
اینبار هم متقابلا امگا داد زد
_نمیخواااام
نیشخندی رو صورت الفا از داد امگا شکل گرفت
سر اون
اونی که کسی جرئت نمی‌کرد با صدای اروم هم باهاش حرف بزنه
داد زده بود؟
چشم های تهیونگ مشکی مشکی بود
درست مثل یک سیاه‌چاله که درش غرق میشی و از بین میری 
ته بلند شد و امگا رو دنبال خودش برد
بدون اهمیتی به التماس هاش
وقتی به آشپزخونه رسید

به طرف کابینت ها رفت و تیکه فلفلی در آورد
با آرامشی که باعث ترس امگا میشد شروع به حرف زدن کرد :
همه ماها حداقل یه بار از طرف مادرمون تهدید به خردن فلفل شدیم
خب
امگا تو هم کار بدی کردی پس باید فلفل بخوری
ته دست هاش رو دو طرف صورت امگا گذاشت و فشار زیادی وارد کرد که باعث شد لب ها امگا غنچه و باز بشه
ته بدون معطلی فلفل رو داخل دهانش گذاشت و با دستش جلوی دهان امگا رو گرفت
اشک به سرعت داخل چشم های امگا جمع شد و شروع به دست و پا زدن کرد
اون فلفل آنقدر تند بود که انگار داخل دهنش کوه آتش فشان روشن بود
دهنش واقعا میسوخت
واقعا
نزدیک به ده دقیقه بود که دست تهیونگ جلوی دهن کوک بود که با به صدا در آمدن در ته متوقف شد















سلامಥ_ಥ
برین پاین تر

































پاین تر




























پاین تر






























حالا ادامه اش ༼;´༎ຶ ۝ ༎ຶ༽

همون لحظه نامجین وارد خونه شدن و شوکه به اون دونفر نگاه کردن
جین با دیدن اون توله امگا معصوم که داشت بال بال میزد سریع به طرف اون دو پرواز کرد و جونگکوک رو به سختی از چنگ ته بیرون کشید کوک سریع اون تکه فلفل رو از دهنش به بیرون پرتاب کرد و شروع کرد به باد زدن دهنش

نامجون به همراه تهیونگ رو کاناپه ایی که رو به روی جین و کوک قرار داشت نشسته بودن
کوک داخل بغل اون دلتا بود و هنوز از سوزش دهنش اشک میریخت
نامجون پشگون‌ محکمی از پهلو ته گرفت طوری که صداش در آمد
+اه هیون...
جین:زهر مار و هیونگ کوفت هیونگ زبونت قطع بشه دیگه حق نداری اسم نازنین شوهر من رو بیاری ملعون تو خجالت نمیکیشی؟.تاسف نمیخوری برا خودت گرگ زشت؟ چطور دلت امد با این_صورت کوک رو داخل دست هاش میگیره و به ته نشون میده_توله خرگوش معصوم همچین کاری رو کنی هاان؟ دهنش پُر تبخال شده
جین بدون نفس گرفتن پشت سر هم رپ میکرد
تهیونگ اخمی کرد و حق به جانب گفت
+هعی اروم اروم هیونگ
اصلا دوست داشتم ایششش‌
کوک لباس جین رو داخل مشتش‌ فشار داد و با صدای آرومی گفت
_می‌..سوزه میسوزه
و قطره اشکی از چشم هاش ریخت
جین با نگاهی اروم و نگران به اون امگا کوچولوی  کیوت انداخت و گفت
جین:هیش هیش کوکی یکم دیگه صبر کن خوب میشه
و سپس چشم خوره دوباره ایی به ته رفت
نامجون آمد چیزی بگه که همه نگاه ها به هیونایی که با خوشحال از پله ها پایین میومد افتاد
هیونا:ته‌ته ته‌ته باورت نمیشه چیشده
تهیونگ سریع از جاش بلند شد و به طرف هیونا رفت
و با تعجب و لبخند ملیح‌ی گفت
+چی شده هیونایی؟
هیونا چشم هاش از خوشحالی برقی زد و گفت
هیونا:من



















من حاملمه ام


_________________________________________

ادامه دارد¯\_(ツ)_/¯

هلوعلیکم
چطورین دوستان
هر گونه فحش آزاده
شرط ووت داریم نانازی ها
۱۵ تا ووت
اره دیه
I Love you ❤

drowned in their pain🌏(VKOOK):)○●Where stories live. Discover now