•ᝰPART 58☕️

Start from the beginning
                                    

+ موکل‌های زیادی توی سئول دارم، قول میدم دیدار بعدیمون به اندازه‌ی هفت سال طول نکشه!

با لبخند نگاهش رو از پدربزرگش گرفت و به بشقابی که تازه جلوش قرار گرفته بود، داد اما قبل از این که بتونه تستش رو از توی بشقاب برداره صدای چانیول باعث توقفش شد.

- ظهر بخیر!

چانیول صندلی کنارش رو عقب کشید و بدون این که نگاهی بهش بندازه، پشت میز جا گرفت.

بکهیون بی‌اهمیت شونه‌ای بالا انداخت، بالاخره تستش رو برداشت و گاز کوچیکی بهش زد.

_ چانیول؟ این چمدون برای توئه؟ کجا داری میری؟

- آره، دارم با بکهیون میرم!

با اتمام جمله‌ی چانیول نگاهش رو به نیم‌رخش داد و با تعجب و لپی پر زیرلب زمزمه کرد:

+ چی؟

با صدای بکهیون سمتش برگشت و نگاهی به چهره‌ش انداخت، چشم‌هاش درشت شده بودن و طوری نگاهش میکرد که انگار متوجه منظورش نشده بود، لب‌های صورتیش نیمه‌باز بودن و مارمالاد پرتقال گوشه‌ی لبِ پایینش رو کثیف کرده بود و این که چانیول مثل گذشته دستش رو جلو برد، انگشت شستش رو گوشه‌ی لبش کشید و حرکت انگشتش رو تا لمس لب پایینش ادامه داد و درنهایت بعد از پاک کردن لب بکهیون، انگشت شستش رو بین لب‌هاش برد و انگشتش که مارمالادی شده بود رو مکید، کاملا ناخودآگاه بود و تازه وقتی نگاهش رو به پدر و مادرش داد متوجه شد که چقدر عجیب رفتار کرده پس مجبور شد با لحن معذبی توضیح بده تا جو عجیب به وجود اومده رو عوض کنه!

- خب...خب به عنوان استاد جدید دارم به دانشگاهی میرم که بکهیون هم اونجا تدریس میکنه!

...

ساعت سه رو نشون میداد که همراه چانیول وارد پرورشگاه شد و طولی نکشید تا جه‌هو رو ببینه که سمتش قدم برمیداشت، می‌خواست قبل از خروج از سئول جه‌هو رو ببینه اما حالا که کنار سهون ایستاده بود و داشت ازش درباره‌ی این که خانواده‌ای جه‌هو رو به سرپرستی گرفته بودن، می‌شنید، احساسات خوب و بدش اون رو به چالش می‌کشیدن!

برای جه‌هو خوشحال بود که بالاخره میتونست طعم داشتن یک خانواده‌ی سالم رو بچشه اما از طرفی نمی‌تونست جلوی افکارش رو بگیره و به این فکر نکنه که اگه چانیول اون روز بکهیون شانزده ساله رو به پرورشگاه برده بود، این امکان وجود داشت که خانواده‌ای سرپرستیش رو قبول کنن؟

یا بکهیون تا هجده سالگیش توی پرورشگاه می‌موند و بعد هم تنهایی با دنیای بی‌رحم بزرگسال‌ها مواجه میشد؟

- من دارم میرم...هیونگ ازت ممنونم که من رو به این پرورشگاه آوردی تا پدر و مادر جدیدم رو ملاقات کنم، مامان جدیدم انقدر خوشگله که فقط دلم میخواد نگاهش کنم، اون خیلی مهربونه، یعنی دوستم داره؟

Hey Little,You Got Me Fucked Up [S2]Where stories live. Discover now