جونگوک مسته، و از نوع سنگینش. یه حسی داره که انگار مطمئنه مرزِ محدودِ مستیش رو دو ساعته رد کرده، شکمش یهجوریه و سرگیجه داره. دستی روی صورتش میکشه تا به خودش بیاد.
صدای آهنگ داره میکوبه، خونهی ولنتاین پر از آدمه. راستش اصلا نباید میومد. مردم دارن بهش نگاه میکنن، قطعا از حالت نشستنش روی زمین میدونن که رد داده. به دیوار تکیه داده. تقریبا مطمئنه که آدمهایی که داشت باهاشون حرف میزد اونجا رو ترک کردن. حدس میزنه که برای نگه داشتن اون گفتگو و همراهی با اون آدمها زیادی مست بوده.
نمیتونه حالت بدنیش رو عوض کنه چون میدونه که شکمش موافقش نیست و خیلی زود بههم میریزه. دستش رو کنار صورتش نگه میداره و صحنه روبهروش رو تماشا میکنه.
تهیونگ داره بازی میکنه. داره لبخند میزنه، ژاکتش رو دور کمرش گره زده، یقهش خیلی بازه. کبودیای که جونگوک زیر ترقوهش بوجود آورده بود محو شده. حالا دیگه هیچ ردی از اینکه جونگوک لمسش کرده، بوسیده یا حس کرده روی بدنش دیده نمیشه.
اونها از بعد از بازی با هم حرفی نزدن، نه درست و حسابی. یا حتی اصلا. جونگوک هنوز میتونه حالت چهرهی تهیونگ رو وقتی از بوسه عقب کشید، جلوی چشمهاش ببینه. بهعنوان یه تصویر پیشزمینهی کمرنگ مدام زیر پلکشه.
جونگوک ولش کرد و گذاشت این مسئله روی هوا بمونه، چون اون بوسه فقط یه چیز غریضی توی اون لحظهی درک پیروزی بود. همه بچهها داشتن همدیگه رو بغل و بوس میکردن - شاید نه از روی لب، اما هیچکس حتی متوجهش هم نشد. فقط، تهیونگ بود که انگار همه زندگیش از جلوی چشمش رد شد، و جونگوک اونجا روی زمین بازی، با خودش فکر کرد که حتی با فکر پسزده شدن از طرف تهیونگ ممکنه بالا بیاره. یا از کمبود اکسیژن خفه شه. یکی از این دو تا.
حتی حالا که وسط مهمونی بهش فکر میکنه باعث میشه یه موج سنگینی از حالت تهوع وجودش رو بگیره. پلکهاش رو روی هم میفشاره، فقط برای یه لحظه. باید راهش رو به دستشویی پیدا کنه، هر چه زودتر بهتر.
صدای یه خندهی بلند- تهیونگ. جونگوک فورا، در واکنش به اینکه چقدر بدنش برای تهیونگ درد میکنه، چشم باز میکنه. بهنظر میاد که تهیونگ همین الان اِد رو برد و به مرحله بعدی بازی رفت، و حالا همه دارن تشویقش میکنن. جونگوک حتی نمیدونه که تهیونگ میدونه اون اونجاست یا نه، میدونه که داره تماشاش میکنه یا نه. کلی آدم تو این اتاق هست و جونگوک هم یه فاصله معقولی رو رعایت کرده، اما نه خیلی دور.
دلش براش تنگ شده. تقریبا یه هفته گذشته. بازی شنبه بود و حالا روز پنجمه. جونگوک هنوز حتی جرئت نکرده زنگ بزنه یا پیام بده، و تهیونگ هم هیچ قدمی از قدم برای اینکه باهاش ارتباط بگیره، برنداشته. توی اتاق رختکن، موقع تمرین، فضا خیلی سنگینه، حتی از کوچیکترین ارتباط چشمی هم جلوگیری میشه. هر روز هم بدتر از دیروز.
YOU ARE READING
BLUE YOUTH (+16)
Fanfiction....این یه ترجمه هست از فیکشن unbelievers، خیلی دوسش داشتم و همینطور تهیونگ و جونگوک رو... داستانِ کلی فرقی نکرده... اونها دشمن همدیگه ان و خیلی هم جوونن...