Huit

209 33 22
                                    

گوشی جونگوک بی‌وقفه روی تختش درحال زنگ خوردنه. چند روزی هست که توی این وضعیته، دقیقا، از شنبه. درحال حاضر مثل یه گربه خسته دراز کشیده، سرش روی بالشتشه و چون مدت زیادی اینجوری بوده، جریان خونش ته نشین شده و شونه‌هاش درد گرفته‌ان، اما نه به اندازه قلبش. آه.

واو، اون واقعا یه آدم رمانتیک عوضیه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

واو، اون واقعا یه آدم رمانتیک عوضیه. همزمان توی ذهنش به خودش تبریک میگه برای اینکه یه احمق فاکی و یه شاعر پراحساسه. "اما نه به اندازه قلبش"

ویبره گوشیش قطع میشه، اما میدونه که یه ساعت دیگه قراره دوباره شروع بشه. گرچه، قرار نیست جواب بده.
به خودش قول داده که همچین کاری نکنه.

تهیونگ از بعد از مسابقه، مدام زنگ زده. روز اول 18 بار زنگ زد تا اینکه شب شد، دیروز هر یه ساعت یک‌بار، و امروز تا حالا هفت تا تماس داشته و ساعت هنوز دو بعد از ظهر هم نشده. از جاش بلند میشه و میشینه، از پنجره به بیرون خیره میشه. با اینکه چشم‌هاش هنوز نیمه‌بازن، براش واضحه که بیرون داره مثل سگ بارون میاد و با این وضع ابری بودن، تقریبا میشه گفت هوا تاریکه. انگار آخرالزمانه.

شایدم واقعا هست. برای جونگوک که مهم نیست، اون دیگه کسی رو نداره که بخواد قبل از تموم شدن دنیا بهش برسه. جیمین رابطه‌شون رو تموم کرده، آری سال تا سال باهاش حرف نمیزنه و مادرش هم به ندرت خونه‌است، مارک دیگه پدرش نیست و تهیونگ....آره، تهیونگ هم پیچیده‌ست.

صورتش دوباره روی بالشت فرود میاد. گوشیش شروع به ویبره رفتن میکنه، چشم‌هاش رو میبنده و ناله‌اش رو توی بالشت خفه میکنه.

نه، نکن. جونگوک.

به ویبره ادامه میده.

نکن.

ویبره.

خودت رو دوست داشته باش.

"مادرفاکینگ" ناله‌ای میکنه و دستش رو دراز میکنه تا گوشی رو برداره.

قرار نبود این کار رو بکنه. وقتی شنبه بعد از بازی اومد خونه، فقط احساس بدبختی و سرگشتگی میکرد، و همه‌ش روی سرش خراب شد وقتی حتی تهیونگ هم نمیخواست دیگه تحملش کنه- تهیونگی که این چند ماه براش مثل یه لالایی بود. شروع به فکر کردن کرد. نتیجه‌ای که بهش رسید، با احساساتش درگیرش کرد.

BLUE YOUTH (+16)Where stories live. Discover now