آری درست میگه، کاملا احتمالش هست که درست بگه.
باید یه دلیلی باشه برای اینکه هیچوقت کاملا احساس نابودی نمیکرد، نه تا وقتی که تهیونگ اونجوری بهش گفت، باید یه دلیلی باشه. مگه نه؟
باید یه دلیلی باشه برای مقدار شکستگیای که توی این چند روز حس کرده. این چند روزی که ندیدتش.اما، اگر این احساسات رو واقعا به تهیونگ داره، نباید تشویقشون کنه. احساسات بد. حالا که یهنفر متوجهشون شده، میتونن برگردن به همون جهنمی که ازش اومدن. گم شین.
"پوووف"
"کو....؟" صدای تهیونگ نرمه، و شاید یکم شوکه شده از اینکه جونگوک جواب تلفنش رو داده. و از هر نظری صداش گرمتر از اون چیزیه که جونگوک انتظار داشت. فکرکرده بود تهیونگ زنگ زده تا دعوا کنه.
هوفی در جواب میکنه، چیز بیشتری ازش برنمیاد. یجورایی نفس کشیدن توی این حالتِ سرش روی بالشت سخت شده، اما تکون نمیخوره. "حرف برن" با صدای آرومی میگه، اگه قراره تهیونگ شروع به داد و بیداد کنه، پس بهتره زودتر شروع کنه که زودتر هم تموم شه بره.
تهیونگ از اونور خط دم عمیقی میگیره. حسی که صداش توی سینه جونگوک ایجاد میکنه خیلی عجیبه. "میخواستم معذرتخواهی کنم جونگوکی" شروع میکنه. "یعنی، برای چند تا چیز"
اصلا چیزی نبود که انتظار داشت. انگار برای یه لحظه همه فعالیتهای حیاتیش متوقف میشن، نفس کشیدن، ضربان قلب، جریان خون. فقط برای یه لحظه.
تهیونگ مکث میکنه، شاید منتظره که جونگوک جوابی بده. وقتی میفهمه که قرار نیست همچین اتفاقی بیوفته، دوباره نفس عمیقی میگیره. "خیلی نامردی بود کاری که قبل از بازی کردم، اولا همونطور که گفتی به من ربطی نداره که بخوام بهت بگم کی به دوستت بگی گی ای"
"اقلیتهای جنسی" جونگوک زمزمه میکنه. صدای کوفتی تهیونگ خیلی سافته. قسم میخوره که میتونه همینجوری با گوش کردن بهش بخوابه، البته با این ضربان قلب، شاید جورایی غیرممکن باشه.
"اقلیتهای جنسی پس" میگه و جونگوک با خودش فکر میکنه که شاید به لبخند روی لبشه؟ فقط یه آرزوی کوچیک، اینکه بتونه لبخندش رو ببینه. "اما، آره. به من ربطی نداشت. گرچه که هنوز شخصا فکر میکنم که بهتر میشد که بهش میگفتی، اما بهت احترام میذارم، این انتخابیه که خودت باید بکنی" نفس ریز دیگهای میگیره.
این واقعیه؟ جونگوک با خودش آرزو میکنه که نباشه، چون دوست داشت دستش رو دراز کنه و تهیونگ رو لمس کنه، اگه این یه تصور بود، کاملا ممکن بود. چیشده که از بین این همه جا و زمان توی دنیا، الان اینجا و توی این لحظه است؟ تهیونگ داره صادقانه ازش عذرخواهی میکنه....
"دوما" ادامه میده. " اینکه بخوام قبل از مسابقه یکچهارم نهایی لیگ، بازی به این مهمی، این مسئله رو وسط بکشم، واقعا احمقانه بود. اون لحظه اصلا حقت نبود، بازی باید تنها چیز توی ذهنمون میبود، میدونی؟ خوشبختانه تیممون بهطرز فاکیای خوبه، و نابودشون کرد، اما خب بازم... و اینکه... سومیش...." گلوش رو با یه حالت معذبی صاف میکنه.
YOU ARE READING
BLUE YOUTH (+16)
Fanfiction....این یه ترجمه هست از فیکشن unbelievers، خیلی دوسش داشتم و همینطور تهیونگ و جونگوک رو... داستانِ کلی فرقی نکرده... اونها دشمن همدیگه ان و خیلی هم جوونن...