EP.7

270 47 24
                                    

اول ووت 🙃





        The main actor




یک چیز براش خیلی عجیب بود !اینکه اون مرد وقتی جیمین از خواب بلند شد خودش رو به لالی زد ! تعجبی نداشت ،وقتی ماشین دم در خونه متوقف شد جونگ کوک اونقدر توی فکر بود که حتی نفهمید کی از ماشین پیاده شده ! جالب تر از اون اینه که حالا اونم جلوی آقای پارک تازه به خودش اومده و حتی نفهمیده چند ثانیه بدون هیچ حرفی به اون مرد زل زده !

"آ...آقای پارک !"

"جونگ کوک ! خوبی پسر؟"

این اصلا چیزی عجیبی نیست که آقای پارک همیشه با لبخند و محبت خاص خودش باهاش حرف میزنه و جونگ کوک حتی بعضی وقتا به خودش اعتراف می‌کنه که آقای پارک رو از پسر نچسب و خرخونش بیشتر دوست داره !

آقای پارک جلو اومد و جونگ کوک رو بغل کرد ،پسرک لبخندی زد و متقابلاً جواب پیر مرد مقابلش رو داد !

"خوشحالم میبینمت.... ببینم باز با پسرم دعوا کردی ؟چرا اینقدر قیافش توهمه؟"

با اشاره کوچیکی به جیمین که گوشه خونه وایساده بود و با اخم به اون دو نفر نگاه میکرد گفت،جونگ کوک لبخند کوچیکی زد و آروم از بغل مرد جدا شد ،قیافه جیمین حتی موقع عصبی بودن هم جون میده برا مسخره کردنش!

"ایشون همیشه همینه مشکل از خودشه باید به دکتر مراجعه کنه وگرنه از بس اخم می‌کنه در آینده نه چندان دور بین ابرو هاش چروک میشه و کسی  نمیاد بگیرش ترشی میشه ! "

"به تو هیچ ربطی نداره !شاید من بخوام خودمو بندازم تو دره ، تو بعدش بیا برا بابام تعریف کن باشه ؟"

پیر مرد لبخندی به قیافه اخمو کوک زد و دستش رو روی سرش کشید و موهای اونو به هم ریخت لب باز کرد تا حرفی بزنه اما با شنیدن صدای زنگ خونه حرفش رو عوض کرد !

"جیمین در رو باز می‌کنی ؟"

"چرا من باید این کار.رو بکنم مگه جونگ کوک پاش شکسته ؟"

"فکر میکنم بنده الان مهمون خونه شما باشم نباید اینطور بهم بی احترامی بشه جوجه اردک زشت ،پاشو برو در رو باز کن !"

با اخم بین ابرو هاش پاشد و سمت در رفت چون بچه اون خونه بود دلیل نمیشد واسه باز کردن در بهش زود بگن!

"به من بیشتر میخوره مهمون این خونه باشم تا تو !"

اصلا هم برای کوک مهم نبود جیمین چی داره میگه فقط با نیش باز کنار آقای پارک نشست و  گرم صبحت با اون شد ،اونقدر مشغول شد که حتی نفهمید کسی که پشت در بوده الان بالای سر خودش و آقای پارک وایساده و داره با تمام نفرتش به آقای پارک نگاه می‌کنه !

"جونگ کوک !"

اگه جیمین اسمش رو نمیگفت هیچ وقت متوجه کیم تهیونگی که بالای سرش وایساده بود نمیشد!اونقدر شوکه شد که از روی مبل بیوفته و هینی از بین لب هاش خارج بشه ،همزمان دستش رو جلوی دهنش بگیره و ناخودآگاه نگاهش بین آقای پارک و تهیونگ رد و بدل بشه !

Trouble...(Vkook)Where stories live. Discover now