پسر امگا نیشخندی زد: کی بود که به من امیدواری میداد که زندگی در قصر اونقدر هم وحشتناک نیست و زیاد طول نمیکشه که بهش عادت کنم؟

دختر آهی کشید و یکی از لباسهای کثیف جونگکوک رو سمتش پرت کرد: فقط برو بیرون لعنتی.

و زیاد طول نکشید که پسر با خنده از اتاق خارج شد.

بعد از رفتنش ناری سری به نشونه‌ی تاسف تکون داد لباس رو از روی زمین برداشت و با لبخندی که از رفتار بچگانه‌ی اربابش بر لب داشت مشغول انجام دادن ادامه‌ی کارش شد.

اون دختر چهار سال از جونگکوک بزرگ تر بود و زمانی که فقط شانزده سال داشت برای خدمت به امگای جوان فرستاده شده بود.

هرچند پسر هرگز با اون مثل یک خدمتکار رفتار نمیکرد و زیاد طول نکشید که رابطه‌ی احساسی و دوستانه‌ی عمیقی بین اون دو نفر شکل بگیره.

ناری با تمام وجود به امگا وفادار بود و جونگکوک هم تا جایی که در توان داشت با قدرتش از دختر حمایت میکرد.

هرچند بتای جوان هرگز خودش رو فراتر از چیزی که بود، خدمتکار بی چون و چرای جونگکوک، نمی‌دید و پسر هم فراموش نمیکرد که هر وقت احساس کرد ناری پاش رو از حدش فراتر گذاشته این رو بهش یادآوری کنه.

بعد از جمع کردن تمام لباسها، ناری سبد رو کنار تخت جونگکوک روی زمین قرار داد و مشغول تمیز کردن کف اتاق، که پسر امگا شب گذشته با راه رفتن با کفش های گلی کثیفش کرده بود، شد.

هنوز دقایقی از شروع کارش نگذشته بود که صدای ضربه های آرومی که به در خورد توی گوشش پیچید.

با صدای رسایی جواب داد: بیا داخل.

و منتظر شد تا شخصی که پشت در بود وارد اتاق شه.

با دیدن دختر جوونی که خدمتکار به نظر میرسید پرسید: مشکلی پیش اومده؟

_ برای بردن لباسهای عالیجناب اومدم.

زن در جواب تنها سری تکون داد و دوباره مشغول انجام دادن کارش شد.

دختر نگاهی به ناری که به سختی مشغول تمیز کردن زمین بود انداخت و سمت سبد لباسها رفت. خواست برش داره ولی با دیدن اینکه ناری مشغول انجام دادن کار خودش هست و نمیتونه ببینتش مسیرش رو به سمت تخت جونگکوک عوض کرد.

پاورچین سمت تخت رفت و دوباره نگاهی به بتا انداخت.

به سرعت خم شد و با عجله بسته ای که در آستینش پنهون کرده بود زیر تخت و کنار پایه‌ی اون قرار داد.

نفس آسوده ای کشید ولی به محض ایستادنش تیزی خنجر رو روی گردنش احساس کرد و صدای ناری رو شنید که کنار گوشش زمزمه کرد: چه غلطی میکنی؟

دست خدمتکار به سرعت سمت آستین دیگرش رفت و خنجرش رو بیرون کشید.

اون رو وحشیانه سمت پهلوی بتا برد و سعی کرد بهش ضربه بزنه ولی ناری سریع تر واکنش داد و بدنش رو عقب کشید.

𝐒𝐢𝐥𝐯𝐞𝐫 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤Donde viven las historias. Descúbrelo ahora