کای پوزخندی زد و پاشو رو چار پایه گذاشت

واسه این حرفای احمقانه خیلی دیر شده کیونگ..شما دو نفر تمام زندگی منو تباه کردین..همون روزی که غرورم زیر پای همین مرد له شد..فهمیدم ادما ارزش ندارن..عشق مثل یه بادوم پوکه..مثل اسلحه بدون تیر..مثل جنگل بدون درخت و مثل دریا بدون اب

فهمیدم که حس انتقام شیرین تر از یه بوسه ی عاشقونس.واسه همین میخام انتقام بگیرم..انتخاب جوونی که تو رویای چان گذشت..انتقام ثانیه به ثانیه عمرمو که با فکر چان گذشت

عطش عشقش منو دیونه کرد..باعث شد ادم بکشم..سر ببرم..قتل عام کنم...دست و پا قطع کنم..به صدای اب شدن گوشت ادما تو اتیش گوش کنم..میدونی کیونگ..تو دلبرانه دل چانو بردی..بدون اینک بجنگی..بدون اینک میخ حقارت تو قلبت فرو بره عاشقانه زندگی کردی..دنیا کوپنای خوشبختیشو خیلی وقت بود پخش کرده بود و من بازم دنبال چان تو دفترچه ی سرنوشتم میگشتم..قشنگه مگه نه؟؟

تمام بدن کیونگ میلرزید

دستاشو مشت کرد تا بتونه از لرزش بدنش کم کنه

+کا..کای بهم گوش بد..بده...اگه الان چانو بکشی هیچ چیزی عوض نمیشه..حتی عطش درونتم خاموش نمیشه..خیلی خب تو میخای انتقام بگیری از من بگیر..بذار من قربونی این بازی شم..بذار خون من مهر پایان بازی باشه

کای به چهره ی غرق اشک چان نگاه کرد

چان گریه میکرد؟

به خاطر کی؟؟

چان به خاطر چی گریه میکرد؟

کای سکوت کرده بود و همین رعب و وحشت بیشتری ایجاد میکرد

انگار زبونش قفل کرده و مغزش خاموش شده

نگاه نامفهومشو به شن های زیر پاش انداخت

-دو کیونگسو باید بهم قول بدی که تا ابد کنار چانیولم میمونی

کیونگ با ترس سرشو بالا اورد

و اما چانیولم...من دوست نداشتم و ندارم..من دیوانه وار عاشقتم...ای کاش هیچوقت توپتو تو زمین من نمینداختی..داستان ما مثل دیو و دلبر تموم نمیشه چان...تو دلبر دیو بودی اما دیوی مثل من نتونست جایی تو قلبت پیدا کنه...حتی اگه هزاران کتاب رو با هم میخوندیم...باهم برف بازی میکردیم و از نوک قله به دنیا خیره میشدیم...بازم میتونستم بغلتو بدزدم؟؟نه چان نه...خیلی وقتا میخواستم ازت بگذرم ولی من خودخواه تر از این حرفا بودم..منو تو اتاقکای مردمکت حبس کردی..و من تو هزارتوی وجودت گم شدم

به سمت نوک صخره رفت و بلند داد زد

ای کاش هیچوقت نمیومدی تو زندگی داغونم پارک چانیول

بدن چان میلرزید و کنترلی رو دندوناش نداشت که هر لحظه با شدت بیشتری بهم میخوردن

پاشو بالا اورد..سو مات مونده بود

از جاش بلند شد و به سمت چان دوید

کای به چارپایه لگد زد

-چانیوووووول

زیر پاش خالی شده بود

پاهاش مثل ماهی که از اب بیرون افتاده بود تکون میخورد..حصار دستای طناب دور گردن چان تنگ تر میشد..کبود شده بود و واسه کشیدن هوای بیشتر تو ریه هاش تقلا میکرد..رگ های کنار شقیقش متورم شده بود

کای خیره شده بود به کیونگی که از دور بلند اسم چان رو فریاد میزد و چانیولی که تو سکوت جون میداد

رسیدن کیونگ به چان با فریاد کای همزمان شد

-عاشقتم پارک چانیول

و رها شد

پرواز نه سقوط کرد

کای خودشو تو دره انداخت..صدای فریادش بین زوزه ی باد و غرش اسمان محو شد..حتی صدای برخورد بدنش به صخره ها هم شنیده نشد..صدای خورد شدن استخوناش..موج ها بدن کای رو بلعیدن..مثل خودش..وقتی که زندگی و خوشبختی دیگران رو میبلعید و هر روز بیشتر از دیروز تشنه تر میشد

کیونگ پاهای چانو تو بغلش گرفته بود

عربده میزد

-چانیووووول...چاااااانمممممممم

مردمک سیاه چشمای چان به عقب رفته بود و سفیدی چشماش توتاریکی شب میدرخشیدن

Can I heist your embrace?!Where stories live. Discover now