اگر هنوز درک نمیکنید که چرا یه عده میخوان شما رو به قتل برسونن باید واضح تر بگم

خیلیا بودن که تمام تلاششون رو میکردن که فرزندان امگا بتا و حتی الفاشون رو به ازدواج پادشاه در بیارن چون ایشون سالها بود که جفتی نداشتند و فکر میکردن که شما رو هرگز پیدا نمیکنن.

ولی بعد از دیدنتون توی مراسم سالیانه ی ایالتتون پیداتون کردن و از پدرتون درخواست کردن که شما رو به اینجا بفرستن.

من از حرفهای سیاسی و صحبت کردن درباره ی این مسائل هم ترسی ندارم برای همین باید صادقانه بگم خیلی از وزرا در جبهه ی مخالف پدرتون قرار دارن. خیلی از افراد سرشناس و اشراف زادگان میخواستن فرزندشون به ازدواج پادشاه در بیاد و خیلی از افراد هستن که حتی اگر هیچ مشکل شخصی ای با شما و پدرتون هم نداشته باشن در صدد آسیب زدن به پادشاه به قتل شما فکر میکنن. پس طبیعیه که نیاز به حفاظت شدید داشته باشید.

جونگکوک آهی کشید: فکر میکردم قصر امن ترین مکان کشور باشه

_ این جمله فقط در برابر عوامل خارجی، دزد ها و جیب بر های ولگرد کاربرد داره. قسم میخورم بین خدمتکارهای قصر افرادی وجود دارن که سالها به عنوان یه قاتل حرفه ای آموزش دیدن و فقط منتظرن که گوشه ی تاریکی از این قصر طعمه اشون رو تنها گیر بندازن. پس به هیچ وجه از من و خدمتکارتون جدا نشید. البته پادشاه و جناب مشاور احتمالا تا فردا به قصر برمیگردن و قطعا وقتی تحت حمایت ایشون باشید خطری تهدیدتون نمیکنه.

مقابل در چوبی بزرگی متوقف شد و اون رو هل داد تا باز شه

اجازه داد جونگکوک جلوتر وارد شه و خودش و ناری هم پشت سر پسر وارد حمام شدن ولی با دیدن صحنه ی مقابلش شوکه شد.

مردی پشت به اونها درون حوضچه ی مخصوص حمام نشسته و موهاش روی سطح آب شناور بود

مردِ آلفا بدون برگشتن به سمتشون با شنیدن صدای باز و بسته شدن در به آرومی گفت: اومدید؟

بوی تنباکو‌ی سنگینی توی فضا پیچیده بود و جونگکوک به سختی میتونست رایحه ای مثل چای سبز رو هم بینش احساس کنه که حدس میزد متعلق به اون مرد باشه.

نگاه خشمگینی به هوسوک انداخت ولی قبل از اینگه بتونه اعتراضی مبنی بر حضور یک شخص دیگه توی حمامی که برای اون آماده شده بود بکنه هوسوک لبخند بزرگی زد و پرسید: کی برگشتید؟ توی قصر هیچکس متوجه حضورتون نشد سرورم.

ـ خسته شده بودم برای همین باقی مسیر رو تا اینجا به تنهایی اومدم. بقیه احتمالا نیمه شب تازه به پایتخت برسن. اسب بیچاره ام دیگه در حال تلف شدن بود.

توی آب حرکت کرد تا سمت دیگه ای از حوضچه بشینه که بتونه در حین حرف زدن هوسوک رو ببینه و به سادگی پرسید: این پسر امگای منه؟

𝐒𝐢𝐥𝐯𝐞𝐫 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now