فصل دوم

2.5K 591 192
                                    

وقتی سوکجین در رو باز کرد و وارد شد، پسر با صدای بلندی پاهاش رو به دیوار کوبید و صندلی رو بی حرکت نگه داشت. به سمت در چرخید و بلافاصله به سوکجین خیره شد.

پسر لب هاش رو‌ جمع کرد، دندون هاش رو نشون داد و غرید: «هیچ راه فاکی نداره که من با یه امگا زندگی کنم.»

°~°~°~°~°

با وجود قشقرقی که در دیدار اول راه افتاد، تمام مسیر تا خونه کسی حرفی نزد. جونگکوک با ناراحتی به بیرون از پنجره نگاه ‌میکرد و اخم روی صورتش ذره‌ای از هم باز نشده بود. سوکجین چند باری سعی کرد باهاش حرف بزنه ولی خیلی زود منصرف شد. جونگکوک اصلا نمی‌خواست حرف بزنه.

وقتی سوکجین تو جاده منتهی به خونه پیچید، جیمین و تهیونگ‌ روی ایوان جلوی در نشسته بودن. جیمین تغییر حالت داده و تو بدن گرگش به زانوی تهیونگ تکیه داده بود ولی به محض اینکه ماشین رو دید پرید، تغییر حالت داد و بلافاصله لباس هاش رو پوشید. سوکجین آه کشید. بارها بهشون گفته بود جایی که همسایه بتونن ببینن تغییر حالت ندن. چندین شکایت درباره لخت این طرف و اون طرف گشتن توله هاش از همسایه ها دریافت کرده بود.

جونگکوک با شک به پسرها نگاه کرد، کیفش رو به سینه اش چسبوند و پرسید: «اونا کین؟»

_ اون کوچولویی که موهای صورتی داره جیمینه و‌ اونی که قدبلند تره و موهاش مدل مولته تهیونگه. اونا برادر خونده هاتن.

« برادر خونده هام نیستن.» جونگکوک بیشتر تو صندلیش فرو‌ رفت و گفت: «به هرحال زیاد اینجا نمیمونم.»

خب... فقط زمان میتونست نظرش رو عوض کنه. سوکجین ماشین رو خاموش کرد و پیاده شد. بلند گفت: «بچه ها! بیایید جونگکوک رو ببینید. قراره پیش ما بمونه.»

جونگکوک‌ پیاده شد و به پسرها اخم کرد: «موقتا.»

_ من جیمینم!

سینه‌ی سوکجین گرم شد وقتی جیمین لبخند روشنی به جونگکوک زد و گفت: «اینم تهیونگه. ما خیلی خوشحالیم که یه نفر دیگه هم اینجا پیشمونه، موقت یا نه. اینطوری میتونیم راحت علیه جینی گنگ‌ بشیم.»

جونگکوک‌ در جواب جیمین فقط پلک زد. مضطرب به نظر می رسید. تهیونگ پشت سر جیمین قایم شد.‌

پره های بینی جونگکوک لرزید. پسر کمی خم شد تا هوا رو بو‌ بکشه. گفت: «اینم... یه امگای دیگه؟» گرچه لحنش پر از انزجار بود ولی چشم هاش گیج بودن. رایحه‌‌ی تهیونگ با هیچ جنسیت فرعی مطابقت نداشت.

تهیونگ بیشتر پشت جیمین قایم شد. استرس رایحه‌اش رو‌ تندتر کرده بود. جیمین بلافاصله واکنش نشون داد. رنگ چشم هاش قرمز شد.

اون وقت بود که سوکجین بین پسرها ایستاد و گفت: «نه... جیمینی آلفاست و‌ تهیونگ بتاست.»

اخم خشمگین جونگکوک‌ برای چند ثانیه از روی صورتش کنار رفت و دوباره هوا رو بو‌ کشید. «ولی...»

Stuck in the Seams Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt