- من پدر واقعی اون بچه بودم اما هیچوقت نخواستمش، تمام مدت نارا رو به خاطر وجود اون بچه سرزنش کردم و در بهترین حالت نسبت بهش بیاهمیت بودم و حالا چطور میتونم با زخمهایی که به اون بچه و مادرش دادم اسم خودم رو "پدر" بذارم...واقعیت همینه که من هیچ سهمی از اون بچه ندارم چون هیچوقت نخواستمش، فکر میکنی اون متوجهش نشده؟
+ اما اون پسرته چانیول، چطور انقدر راحت ازش میگذری؟!
با سوال پدرش سرش رو بالا آورد، به نگاه نگرانش خیره شد و به آرومی جواب داد:- بدون این که متوجه بشه همیشه هرچیزی که بخواد بهش میدم، من فقط نمیتونستم اجازه بدم توی خانوادهای بزرگ بشه که مادرش به خاطر نفرت از پدرش قصد کشتنش رو داشت و اونها به خاطرش مجبور بودن به زندگی احمقانهی مشترکشون ادامه بدن...من از اون بچه گذشتم تا بدون داشتن اسمی از من آزادانه زندگی کنه...من از احساساتم به پسری که از خونم بود گذشتم تا اون خوب بزرگ بشه، نگاه نفرتآمیز مادرش به من دلش رو نشکنه و نصف شبها صدای گریههای مادرش رو که از اتاقمون میومد، نشنوه...آره...من ضعیف شدم...انقدر ضعیف که حاضر شدم از همه چیزم بگذرم تا شاید بتونم خودم رو ببخشم!
چانیول با سرعت توضیح داده بود و حالا همونطور که نفس نفس میزد و دستهاش میلرزیدن، سرش رو پایین انداخته بود و سعی در کنترل بغضش داشت اما طولی نکشید تا صدای قدمهای پدرش بلند بشه و چانیول رو تنها بذاره، پوزخندی زد و سر دردناکش رو بین دستهاش گرفت و با خودش فکر کرد که چقدر احمقانه توقع داشت پدرش درکش کنه...حقیقت این بود که هیچکس قرار نبود کنارش باشه و درکش کنه!
"حالا که توی این نقطه قرار دارم متوجه میشم که من فقط یکبار به قلبم اجازهی تپیدن دادم و عشق معشوقهی کوچولوی من به راحتی تونست من رو از پا دربیاره...زمان گذشت و گذشت و تلاشم برای التیام بخشیدن به قلبهایی که بهشون زخم داده بودم زیبا به نظر میرسید اما هیچوقت، هیچکسی نبود که با خودش فکر کنه "پس کی به قلب اون التیام میبخشه؟"
...
+ قربان گل رو بهشون تحویل دادم و تا جایی که متوجه شدم خانم کیم فامیلی خودشون رو به فرزندشون دادن، انگار هیچ اثری از پدر بچه نبوده!
- اسمش...اسمش چیه؟
+ جیهون...
با جواب ووجین نگاهش روی چهرهی نوزاد تازه به دنیا اومده ثابت موند، توی این فاصله، اون هم بیرون از اتاق و از پشت شیشهها نمیتونست درست چهرهش رو ببینه و حتی پیش خودش حدس بزنه که شبیه خودشه یا نارا!
- قشنگه...قطعا درست مثل خودش زیباست...کیم جیهون!
شاید اگه پدر خوبی بود میتونست حالا اون پسر رو "پارک جیهون" صدا بزنه و دست کوچیکش رو توی دستش بگیره و بهش قول بده که تمام تلاشش رو براش میکنه اما حالا فقط میتونست از پشت شیشه به خودش و مادرش نگاه کنه و پیش خودش ازش معذرت بخواد که قرار نیست هیچوقت لمسش کنه و بهش عشق بده چون پدر واقعیش لیاقت داشتنش رو نداره!
- بلیطها چی شدن؟
+ پروازشون به مقصد کانادا ده روز دیگهست و تا اون زمان هم خانم کیم مرخص شدن و همونطور که دستور داده بودین پدر و مادرشون از هیچ چیز خبر ندارن!
- خوبه...حالا میتونیم بریم
چرخهای ویلچرش روی سرامیکهای سفید رنگ بیمارستان کشیده میشدن، چانیول جلو میرفت، از نارا و بچهشون میگذشت اما انگار چیزی رو پشت در اون اتاق جا گذاشته بود...چیزی شبیه به هویتش بعنوان یک پدر و احساساتی که بطرز عجیبی مدام بزرگ و پررنگتر میشدن...شاید پیوند خونیشون باعث این احساسات عجیب و ناآشنا شده بود اما چانیول قرار نبود زیاد بهشون اهمیت بده...اون تصمیمش رو گرفته بود و میدونست که اینبار برخلاف گذشته اشتباهی نکرده و این بهترین انتخاب برای هر سهشون بوده...اون دو قطعا بدون چانیول میتونستن آرامش و خوشحالی رو تجربه کنن...چیزی که چانیول هرگز نمیتونست بهشون بده!
![](https://img.wattpad.com/cover/204843630-288-k867595.jpg)
YOU ARE READING
Hey Little,You Got Me Fucked Up [S2]
Romance•|🖇 فیـکشن: #HeyLittleYouGotMeFuckedUp [S2] •|🖇کـاپل: چـانبک ، هونهـان ، کریسـهان •|🖇ژانــر: ددی کیـنک ، رمنـس ، انگسـت ، درام ، روزمـره •|🖇 هپی انــد •|🖇نویـسنده: WhiteNoise وایت نویز ❞ پسر مو مشـکی و ریـزجثـهای که تازه از زنــدان خارج شده...
•ᝰPART 51☕️
Start from the beginning