آلفاهای لعنتی.

_ اوه، آه... ،آره. کیم سوکجین؟

صداش آهسته و تا حدودی خش دار بود .

« بله.» سوکجین یه ذره چشم هاشو تنگ کرد و پرسید: « و شما؟»

_ اوه!

آلفای خنگ دوباره پلک زد: « کیم نامجون. من آلفای رهبر جدیدِ...» پره های دماغش لرزید. مرد گفت: « هی، این بوی چی...»

بنگ! بنگ‌‌بنگ‌بنگ‌بنگ‌بنگ !

و بعد صدای یه جیغ تیز و گوش خراش.

سوکجین بی هیچ فکری از جاش پرید و به سمت در پشتی دوید. درست به موقع رسید که...

رنگ ببینه. و نور.

بنگ!بنگ!بنگ!

سوکجین غرید: «کیم تهیونگ!»

تو حیاط پشتی خونه‌اش آتیش بازی راه انداخته بودن.

ترقه ها از روی چمن های تازه زده شده حیاط می پریدن و تو آسمون با رنگ و نور منفجر میشدن. با وجود نور خورشید بعدازظهر، رنگ های ترقه ها زنده و شاد بودن. تهیونگ با لبخند بزرگی وسط حیاط ایستاده بود و به آسمون نگاه میکرد و جیمین هم همونطور که می خندید با فاصله اون طرف تر روی زمین غلت میزد.‌ از درخت کامکوات¹...  دود بلند میشد؟ خط های خاسکتری و مشکی رنگی دور حیاط رو گرفته بودن که در نهایت به تپه وسایل آتیش بازی که پیش پای تهیونگ روی زمین ریخته بود می رسیدن. از چندتا از بسته ها دود بلند میشد. یکیشون کج شده از یه سمت روی زمین افتاده بود.

سوکجین دوباره با صدای آهسته و خطرناکی گفت: «کیم تهیونگ.»

این بار تونست توجه پسر نوجوون رو جلب کنه .

چشم های تهیونگ با عذاب وجدان گشاد شد و دهنش شکلی شبیه o به خودش گرفت. تهیونگ با لبخند رویاگونه‌ای در حالی که فندک بلند باربیکیو رو هنوز تو دستش داشت گفت: «کار من نبود.»

سوکجین با قدم های محکم پله هارو پایین اومد. «اوه واقعا. آتیش بازی؟ شوخی میکنی؟ لعنتی شمادوتا شوخیتون گرفته؟ پارک جیمین همین الان باستو بردار بیار اینجا!»

جیمین ذوق زده از جاش پرید و ایستاد. «شیشه دشنام!»

همونطور که می دوید برگ خشک از لباس هاش می ریخت.‌ سوکجین پره های بینیش رو باز کرد که رایحه پسرها رو بو بکشه. هیچ اثری از درد نبود، فقط هیجان و آدرنالین بود و...

Stuck in the Seams Where stories live. Discover now