Part 7

621 66 20
                                    

سرد بود خیلی سرد خون درون رگ هایم یخ زده بود ، گرمای بیرون کمکی  نمیکرد چون دنیا کوهی از یخ های خطرناک بود پر از شیاطین ساخته شده از یخ ، که به اسم فرشته های سفید و پاک زندگی میکردند 

از نفس کشیدن متنفر بودم از خوابیدن از سکس به کمک نیاز داشتم شاید یه اغوش گرم واقعی گرمی ای که از مهربونی منشا میگیره نه اونی که قلب شرور و پلید شیطان به وجود میاره.

اما بغلی وجود نداشت هیچ گرمایی نبود که خون یخ زده درون قلبمو دوباره به جریان بندازه ؛ اون درون سیلی از ادم تنها بود 

تنهایی ؛ حسی غریب و مبهم از اعماق تاریکی و زیبایی از تلخی حقیقت ، تک عنصری که میتواند فرشته ای را به شیطان بدل کرده و ادمی را به هیولا تشبیه گرداند اما ... تنهایی چه بلایی سر شیطان می اورد ؟ 

- چیزی نیاز دارید اقایون ؟ 

با صدای زن از درون افکار مبهم و پلیدم بیرون اومدم دلم مواد میخواست اونقدری که باعث بشه اوردوز کنم ولی نمیرم میخواستم طعم شادی و بیخیالی رو بچشم رو به تهیونگ برگشتم هیچ شیطانی از هنگامی که متولد شد شیطان نبود ، فرشته بود . تصاویر مبهم و اشکاری از مهربونی که در کودکی بهم واصل شده بود قلبم رو زنده نگه میداشت ، رو به یاد اوردم لبخند زدم بی ریا و واقعی 

- میتونم الکل مصرف کنم ؟ 

- نه 

- چرا ؟ لطفا 

فشار دستاشو روی رون پام حس می کردم لحظه به لحظه مشتشو سفت تر میکرد 

- ممنون  چیزی نیاز نیست  

سیلی ای از جنس شمشیر برنده بر صورتم فرود اورد طعم خون درون دهنم حس میکردم قرمزی خون روی صورتم معلوم بود لبخند زدم ، لبخندی از جنس پلیدی اونم لبخند میزد لبخندی از جنس پلیدی ، خون روی لبم رو با دستم پاک کردم خون نیز همانند همه چیز از جنس شیطان بود دلم میخواست بالا بیارم 

- مطیع من رفتار کن دلم میخواد سالم برسی کره 

دستمو به موهام کشیدم من متعلق به هیچ کسی نبودم از زندگی کردن در بند اسارت متنفر بودم زندگی همیشه ترسامونو جلومون میذاره و مارو به سمت چیزایی که ازشون متنفریم هدایت میکنه 

بعد از پونوزده ساعت وحشتناک توی هواپیما به فرودگاه رسیدیم مردانی با لباس فرم سیاه توی فرودگاه منتظر بودن بازمو محکم گرفت و منو پشت خودش کشید درون ماشین پرت شدم دستم درد میکرد اگرچه مهم نبود 

- میدونی چقدر دلم میخواد شکنجت کنم جوری که التماسم کنی ؟ اون چشمای بی حس و سردت پر شهوت و ترس شه واسه همین خریدمت 

خندید دوباره و دوباره طنینی که از جهنم نوازیده میشد و وجودم رو نوازش و ارضا میکرد به طبعیت ازش خندیدم 

Accursed || vkook⁺¹⁸Where stories live. Discover now