🍓 تلویزیون🍓

1.3K 211 10
                                    

رو مبل نشسته بود و به تلویزیون خاموش روبروش نگاه میکرد حوصلش به شدت سر رفته بود بلند شد به طرف یخچال رفت و بازش کرد نگاهی به داخلش کرد هیچی توش نبود هیچی

_چرا انقدر خالیه تو یخچال های بهزیستی لااقل یه لیوان آب پیدا میشد

دوباره رفت رو مبل نشست کنترل و برداشت و تلویزیون روشن کرد بعد از بالا پایین کردن چند تا شبکه بلاخره روی یک شبکه استپ کرد داشت انیمیشن پخش میشد لبخند مستطیلی زد و با ذوق حواسشو داد به تلویزیون رو به روش داد

کلید و انداخت و در و باز کرد وارد  خونه شد کفشاشو عوض کرد و رفت تو

+های جونگکوکی من اومدم

+جونگکوک....کوکیی

رفت تو حال وقتی دید تلویزیون روشنه به سمت مبل رفت
جونگکوک رو دید که با حالت بامزه ای توی خودش جمع شده بود خوابش برده بود لبخندی زد و بوسه ای روی پیشونیش زد

_کیوت

رفت تو اتاق لباساشو عوض کرد و پتورو برداشت و روی جونگکوک کشید به طرف آشپزخونه رفت تا چیزی درست کنه مطمئن بود جونگکوک از صبح چیزی نخورده

چشماشو باز کرد و چند دقیقه همینطور مونده بود تا بفهمه کیه و کجاست

بعد چند دقیقه لود شد بلند شد نشست و با صدای تهیونگ به طرفش برگشت

+سلام جونگکوکی بیدار شدی؟

_سلام هیونگ اوهوم کی اومدی؟

+یه ساعتی میشه بدو برو صورتتو بشور بیا شام بخوریم

_چشم

ووت و کامنت یادتون نره شوکولاتا🥺🍭💜

𝒃𝒂𝒃𝒚 𝒋𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌💕☁️Where stories live. Discover now