رو مبل نشسته بود و به تلویزیون خاموش روبروش نگاه میکرد حوصلش به شدت سر رفته بود بلند شد به طرف یخچال رفت و بازش کرد نگاهی به داخلش کرد هیچی توش نبود هیچی
_چرا انقدر خالیه تو یخچال های بهزیستی لااقل یه لیوان آب پیدا میشد
دوباره رفت رو مبل نشست کنترل و برداشت و تلویزیون روشن کرد بعد از بالا پایین کردن چند تا شبکه بلاخره روی یک شبکه استپ کرد داشت انیمیشن پخش میشد لبخند مستطیلی زد و با ذوق حواسشو داد به تلویزیون رو به روش داد
کلید و انداخت و در و باز کرد وارد خونه شد کفشاشو عوض کرد و رفت تو
+های جونگکوکی من اومدم
+جونگکوک....کوکیی
رفت تو حال وقتی دید تلویزیون روشنه به سمت مبل رفت
جونگکوک رو دید که با حالت بامزه ای توی خودش جمع شده بود خوابش برده بود لبخندی زد و بوسه ای روی پیشونیش زد_کیوت
رفت تو اتاق لباساشو عوض کرد و پتورو برداشت و روی جونگکوک کشید به طرف آشپزخونه رفت تا چیزی درست کنه مطمئن بود جونگکوک از صبح چیزی نخورده
چشماشو باز کرد و چند دقیقه همینطور مونده بود تا بفهمه کیه و کجاست
بعد چند دقیقه لود شد بلند شد نشست و با صدای تهیونگ به طرفش برگشت
+سلام جونگکوکی بیدار شدی؟
_سلام هیونگ اوهوم کی اومدی؟
+یه ساعتی میشه بدو برو صورتتو بشور بیا شام بخوریم
_چشم
ووت و کامنت یادتون نره شوکولاتا🥺🍭💜
YOU ARE READING
𝒃𝒂𝒃𝒚 𝒋𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌💕☁️
Fanfictionعروسکشو از زمین برداشت و شروع به دویدن کردن بخاطر اینکه کفش نداشت کف پاهاش پر زخم شده بود...💗🐚 ژانر:لیتل اسپیس،کمی اسمات،روزمره ای